دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

تاب فرهنگ سنگ و سگ

تاب فرهنگ سنگ و سگ 

 

 

سلام دوستان عزیز 

این مطلب می طولانی است، ولی ارزش خواندن رو دارد؛ پس لطفا کمی تأمل کنید. سپاسگزارم,,,,     

مقطع کوتاهی سیگار می کشیده ام و خوشبختانه مدت هاست کشیدن سیگار را ترک کرده ام.
در میان نامه ها و کامنت ها در سایت و صفحه فیس بوکم، تعدادی پیام دریافت کردم با این مضامین که: 

ما تا به حال فکر می کردیم تو فهمیده و باسوادی! خجالت نمی کشی از این که سیگار می کشی؟ اصلاً به چه حقی کسی که ماهیانه صدها هزار نفر نوشته هایش را می خوانند و الگوی جوانان است، باید عکس سیگار کشیدن روی سایت بگذارد؟ و …

آن نوشته و این کامنت ها، برخی از دردهای جامعه را که سال هاست به آن عادت کرده ایم، پیش چشمم آورد.


نخستین درد را «اعتقاد» به «الگوی کامل» می دانم. تفکری که می گوید یک فرد یا باید از همه لحاظ الگو باشد، یا اساساً الگو نیست. تفکری که انسان ها را «همه» یا «هیچ» می کند. تفکری که هرگز نمی پذیرد انسان ها، «مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها» هستند و اساساً «انسان بودن» یعنی ترکیب این دو که اگر چنین نبود،‌ یا شیطان بودیم و یا فرشته.

این تفکر هزینه های زیادی را به جامعه ما تحمیل کرده است. برای جستجوی الگو نیازمند باستان شناسی تاریخی هستیم. جستجوی کسانی چنان دوردست، که بدی هایشان محو شده و تنها فسیلی از خوبی هایشان بر جای مانده باشد. در اثر همین تفکر است که از انسان های زنده تقدیر و تجلیل نمی کنیم. چه آن که می ترسیم امروز تحسینش کنیم و فردا حرفی بزند یا کاری بکند که به مذاق ما خوش نیاید. فقط وقتی مرد و مطمئن شدیم دیگر کاری نمی کند و حرفی نمی زند، او را – با یک زندگی سانسور شده – به الگوی جامعه بدل می کنیم.

نیاموخته ایم که یک نفر می تواند معتاد باشد، اما فلسفه را خوب بفهمد. 

یک نفر می تواند الکلی باشد،‌ اما خوب شعر بگوید. 

یک نفر می تواند خیانتکار باشد، اما ریاضی را خوب بیاموزد. 

یک نفر می تواند نماز نخواند، اما اقتصاد را خوب بفهمد. 

دلیل نمی شود «آنچه خوبان همه دارند» را «من و تو» یک جا داشته باشیم. با تمام وجود بر این باورم که جستجوی کسی که – به سلیقه ما – هیچ ایرادی ندارد و سراپا حسن است، ریشه «بت سازی» و «بت پرستی» است.

دومین درد را «ظاهر بینی و کوته نظری» می نامم. ایرادهای جزئی کوچک را «بزرگ» می بینیم و ایرادهای بزرگ پنهان را «کوچک» می پنداریم.

فرهنگی که در آن «دود سیگار را به حلق خود دادن» عیب است. اما «دود خودرو را به حلق خلق دادن» عادی تلقی می شود.

فرهنگی که در آن «مستی از شراب» جرم است و «سرمستی از قدرت»، طبیعی است.

فرهنگی که در آن، «حفظ حجاب» اولویت است، اما «پاکدامنی» به فراموشی سپرده می شود.

فرهنگی که در آن، «کثیفی خانه» زشت است، اما بیرون ریختن زباله از خودرو، زشت تلقی نمی شود.

فرهنگی که در آن، برداشتن یک قطعه از یک کارخانه، «دزدی» است، اما خریدن غیر قانونی مجوز یک کارخانه،‌ زیرکی است.

فرهنگی که در آن، اگر «نماز» نخوانی، از حوزه دین خارج هستی، اما اگر «غیبت» کردی و «تهمت» زدی، همچنان مومنی.

فرهنگی که در آن، به روز «قضاوت» ایمان داریم،‌ اما صبر نداریم تا «قضاوت در مورد دیگران» را به «روز قضاوت» موکول کنیم.

و بدتر از آن این که،‌ جامعه،‌«ایرادهای کوچک آشکار» را تنبیه می کند و «سرطان های بزرگ پنهان» را تجلیل! 

چنین می شود که «دختران با تار موی آشکار» دستگیر می شوند و دزدان، با «دم خروس پنهان» در میانه شهر آزادانه می گردند.

چنین می شود که آن کس که یک نفر را کشته است،‌ اعدام می شود و آن که هر روز صدها سال عمر مردم را در پای اینترنت، به دلیل کندی و کنترل محتوا، تلف می کند، آزادانه به زندگیش ادامه می دهد.

به نظر می رسد این نگرش فرهنگی، ریشه تاریخی نیز دارد. چنان که ظاهراً از زمان سعدی، عادت ما بر آن بوده که «سنگ ها» را می بسته ایم و «سگ ها» را رها می کرده ایم…

و در فرهنگی که مردم «به ظاهر» نگاه می کنند، «اشتباهات کوچک» را بزرگ می شمارند و «گناهان بزرگ» را نادیده می گیرند، فرهنگی که تو را معصوم می خواهد و به تو «حق خطا کردن» نمی دهد، باید هر روز یک «ماسک» بر چهره بزنی. هیچ کس واقعیت تو را نمی داند. در خانه به شکلی زندگی می کنی و در بیرون شکل دیگر. با هر گروه از دوستانت به شکلی حرف می زنی. در رسانه ها یک حرف می زنی و در زندگی شخصی به شکل دیگری زندگی می کنی. در ورود به سازمان خود، چادر بر سر می کنی و شب هنگام، در مهمانی ها پرسه می زنی…

گویی که بالماسکه بزرگی در کار است. بالماسکه ای که میلیون ها نفر در آن نقش ایفا می کند. هر یک نقابی بر چهره: نه برای یک شب. که تا لحظه  مرگ،،،

از محمدرضا شعبانعلی

حبابی پر شده از هیچ!!!

 حبابی پر شده از هیچ!!!  

 

دیویدلی، کاپیتان تیم والیبال امریکا، از خبرنگاری که می خواست با او سلفی بگیرد،
 پرسید:
اینجا همه چرا آیفون دارند؟ هر جا می رویم وقتی با ما عکس می گیرند،
همه آیفون های مدل بالا در دست دارند،  چقدر آیفون اینجا طرفدار دارد،
 نکند کارخانه آیفون در ایران است!
باید به ایشان گفت :
نه تنها کارخانه آیفون، که کارخانه پورشه و بنز و مازراتی هم در ایران است !!
 اصلا تمام برندهای بزرگ دنیا در ایران تولید می شود !
اما اشتباه نکنید،
ما ثروتمند نیستیم،
ما فقیران پولداری هستیم که از شدت مصرف گرایی افسار گسیخته و اشرافیت دروغین، در حال ترکیدنیم..
ما به هر قیمتی باید با کلاس باشیم !
ما پنج نفری تو آپارتمان شصت متری تو هم می لولیم،
 اما تو آشپزخانه پنج متریمون یخچال ساید بای ساید داریم !!
 ما در تمام سال ، بیست هزارتومن خرج کتاب نمی کنیم،
 اما پنج میلیون تومن برای تلویزیون ال ای دی پول می دهیم !!
ما در روز ده دقیقه پیاده روی نمی کنیم،
اما یه تردمیل آخرین مدل گوشه خانه مان ،خاک می خورد !
ما خودمان نیستیم !!
یک کپی دست چندم از دیگرانیم !!
 ما حالمان خوب نیست !
 و هر چی درونمان داغون تر و خراب تر و افسرده تر می شود !
 بیرونمان شیک تر و خوشگل تر و با کلاس تر می شود !
هر چی غم هایمان بیشتر می شود ،
سرخاب و سفیداب صورتمان بیشتر می شود !
 ما شبیه هدیه  ارزان قیمتی هستیم که یک کاغذ کادوی شیک و رنگارنگ،
به دورش کشیده شده است ...
 یک حباب بزرگ پر شده از هیچ!!! 

و این نتیجه  تربیت ۳۸ ساله ماست!

با خدا همه چیز ممکن است!

 با خدا همه چیز ممکن است! 


من آموخته ام :
ساده ترین راه برای شاد بودن،
دست کشیدن از گلایه است...

من آموخته ام :
تشویق یک آموزگار خوب،
می تواند زندگی شاگردانش را دگرگون کند...

من آموخته ام :
افراد خوش بین نسبت به افراد بدبین٬
عمر طولانی تری دارند...

من آموخته ام :
نفرت مانند اسید،
ظرفی را که در آن قرار دارد ، از بین می برد...

من آموخته ام :
بدن برای شفا دادن خود توانایی عجیبی دارد،
فقط باید با کلمات مثبت با آن صحبت کرد...

من آموخته ام :
اگر می خواهم خوشحال باشم،
باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم...

من آموخته ام :
اگر دو جمله «خسته ام» و «احساس خوبی ندارم» را از زندگی حذف کنم، بسیاری از بیماری ها و خستگی ها برطرف می شوند...



من آموخته ام :
وقتی مثبت فکر می کنم ،
شادتر هستم و افکار مهرورزانه در سر می پرورانم...

و سرانجام این که من آموخته ام :
«با خدا همه چیز ممکن است...»

از " ترین" پرهیز کن!

از " ترین" پرهیز کن!


دکتر هلاکویی

عزیزم :از " ترین" پرهیز کن ، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی.
حتی نخواه خوشبخت ترین باشی .
بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن.
همین.

یادمان هست که از وقتی به دنبال پسوند "ترین" رفتیم، خوشبختی از ما گریخت. از 19/75 لذت نبردیم، چون یکی 20 شده بود.

از رانندگی با پراید و ... لذت نبردیم، چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی بود.

از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم، چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او ، کمتر از بسیاری دیگر بود.
همچنین ، از خانه مان ، از شغلمان ، از درآمدمان ، از خانواده و دوستانمان و....

می خواهم بگویم تحت تاثیر آموزه های غلط ، بسیاری از ما فقط به " بهترین ، بیشترین و بالاترین " چسبیدیم ، در نتیجه تبدیل به انسان هایی افسرده و همیشه نالان شدیم.
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم...
گاهی آرامش داریم, خودمان خرابش می کنیم,
گاهی خیلی چیزها را داریم، اما محو تماشای نداشته هایمان می شویم...
گاهی حالمان خوب است، اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم...
گاهی می شود بخشید، اما با انتقام ادامه اش می دهیم...
گاهی می شود ادامه داد، اما با اشتیاق انصراف می دهیم...
گاهی باید انصراف داد، اما با حماقت ادامه می دهیم.... و
گاهی.... گاهی.... گاهی...
تمام عمر اشتباه می کنیم و نمی دانیم یا نمی خواهیم بدانیم...
کاش بیشتر مراقب خودمان, تصمیماتمان و گاهی... گاهی های زندگیمان باشیم... کاش یادمان نرود.... که فقط :
یک بار زنده ایم و زندگی می کنیم....
برای خودت یک دایره اعتماد درست کن ...

آن هایی را که مهم هستند ، بگذار درون دایره، کم اهمیت ترها را روی خط
 و باقی را بیرون از این دایره فرضی تصور کن.
هر وقت کسی حرفی به تو زد که خاطرت رنجید، ببین کجای دایره ات هستند؟؟
جزو افراد مهم اند یا نه فقط هستند !
آیا براستی ارزش دارد از کسانی که برایمان اهمیتی ندارند، برنجیم !؟
چرا بگذاریم آدم های کم اهمیت زندگیمان ، ما را نارحت کنند حتی برای ثانیه ای!؟
 یادمان باشد وقتی دیگران بدانند که نمی توانند ناراحتتان کنند، دیگر تلاشی هم برای ناراحت کردن شما نمی کنند.

این راز آرامش من است دوست خوبم
 یک دایره فرضی ....