دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

دوست همسرتان باشید!

 دوست همسرتان باشید!

 

چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، این را بخوانید!

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یک دفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرف هایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید: چرا؟

از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید: تو مرد نیستی! 

آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود، برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از این که وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود، متاسف بودم؛ اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم؛ چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.

روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم، اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد؛ چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او به خاطر مشکلات ما مغشوش شود.

برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم، به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای این که روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.

درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند، باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.

از زمانی که طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم، من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم، هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت: 

اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. 

اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.

در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام.

در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود!

یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد، اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یک دفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم این قدر راحت‌تر بلندش کنم.

یک دفعه ضربه به من وارد شد. به خاطر همه این درد و غصه‌هاست که این طور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.

همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن این که پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد، بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیک تر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم، چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.

اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که: 

متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.

او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم؛ نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند، هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند، هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت.

شب که به خانه رسیدم، با گل ها دست‌هایم و لبخندی روی لب هایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم، دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! 

او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من این قدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان به خاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.

جزئیات ریز زندگی مهم ترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. این ها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد، اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند.

سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.

با به اشتراک گذاشتن این داستان شاید بتوانید زندگی زناشویی خیلی‌ها را نجات دهید!

آدمِ سالم کیست؟


❗️

آدمِ سالم کیست؟

روان شناسی آنتروپولوژی ( مردم شناسی) ؛در جواب این سوال می گوید:

آدم سالم، آدمی است که با خودش و با آدم هاى اطرافش در حال جنگ و ستیز نیست،
نتیجتاً حضورش به آدم انرژى میده!

بیشتر از این که انتقادگر باشه، مشوقه!
بیشتر از این که منفى باشه، مثبته!
بیشتر از این که متکبر باشه، متواضعه!
بیشتر از این که بخواد خودنمایى کنه، دوست داره در یک فضاى اشتراکى، دیگرانو ببینه و همین طور خودش دیده بشه!
با آدم سالم، شما بهترین بخش وجودتون بیرون میاد،
آدم سالم زیبایی ها رو می بینه و به زبون میاره!
آدم سالم خوش خلق هستش، مزاح و طنز خوبى داره!
آدم سالم همونى هست که می بینى، فى البداهه است!
خلاقیت داره،
برخوردش محترمانه است،
حرمت شما حفظ میشه،
می تونید به او اعتماد کنید،
احساس امنیت کنید!
آدم سالم کنترل نیاز نداره،
تحقیر نیاز نداره،
تسلط نیاز نداره!
آدم سالم با مجموعه رفتارهاش به شما احساسى رو میده که در حقیقت شما خودت رو مثبت تر و بهتر از آنچه که هستی ببینی.

 ❣️این آدم ها را در گوشه ای از زندگیتان حفظ کنید...

فَاَینَ تَذهَبون؟!!

فَاَینَ تَذهَبون؟!! 

 

 #شفیعی_مطهر 

 

   « ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟......»

  « بدهید این فرهنگ را دست ما...وزیر فرهنگ را از ما قرار بدهید. یک مدتی هم مهلت بدهید که ما کار را درست انجام بدهیم....فقط اگر وزارت فرهنگ و دستگاه های فرستنده یک مقداری در دست ما باشد، ما مردم را آشنا می کنیم. دنیا را آشنا می کنیم به احکام اسلام...»

                              (امام خمینی(ره) در ۱۸/۶/۱۳۴۳)   

  جملات فوق بخشی از سخنان امام خمینی(ره)بود. متاسفانه سیاست های اعمال شده توسط مسئولان و متولّیان سیاسی و تربیتی این سرزمین - هر کس و از هر جناح سیاسی - هرچه که بوده ، ما فعلا با بروندادها و محصولات ناخوشایندی روبه رو هستیم. در این حدود چهار دهه کدام پایگاه و جایگاه و تریبون سیاسی،تبلیغاتی،اجرایی و ....در اختیار ما نبوده و کدام امکان مادی و معنوی این مرز و بوم از یَدِ قدرت ما خارج بوده که محصول تربیتی ما این چنین رسواکننده و غمبار است؟!

در ارتباط با بحث فوق، این اظهارنظرها را نیز داشته باشید:

یک جامعه شناس و پژوهشگر اجتماعی با هشدار نسبت به افزایش استفاده از لوازم آرایشی در میان جوانان گفت: بررسی ها نشان می دهد سن استفاده از مواد آرایشی به دوران دبستان رسیده است.

دکتر امان الله قرایی مقدم در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد دلایل استفاده زیاد از لوازم آرایش در میان جوانان ایرانی افزود: 

 استفاده از لوازم آرایش در سال های اخیر تنها خاص زنان نیست ،بلکه این مسئله به شیوه های مختلف در بین مردان نیز افزایش پیدا کرده است.

این استاد دانشگاه و پژوهشگر آسیب های اجتماعی با اشاره به این که در ایران نحوه آرایش به عنوانی معیاری برای شخصیت افراد تلقی می شود، گفت: 

  براساس نحوه و نوع آرایش جوانان شخصیت درونی و بیرونی، طبقه اجتماعی و همچنین طرز تفکر و نگرش و بینش آنان مشخص می شود.

به گفته قرایی مقدم آرایش های غلیظ، تقلید کورکورانه از هنرپیشگان مبتذل غربی و شرقی و همچنین کم اهمیت شمردن اخلاقیات است.

پیش از این مرتضی طلایی عضو شورای اسلامی شهر تهران اعلام کرده بود ایران در زمینه استفاده از لوازم آرایشی در میان کشورهای جهان دارای رتبه هفتم است. همچنین آمارهای نهادهای ناظر بین‌المللی می‌گوید :

  ایران، دومین مصرف‌کننده لوازم آرایش در خاورمیانه و هفتمین واردکننده لوازم آرایشی در جهان است.

این جامعه شناس با هشدار نسبت به افزایش آرایش های افراطی در بین جوانان جامعه گفت: 

  جوانانی که از آرایش های غلیظ و افراطی استفاده می کنند، به نوعی دچار " آنومی اجتماعی " یعنی فروریختگی ارزش های فرهنگی، اعتقادی، دینی و هنجارهای اجتماعی شده اند.

وی به نقش مهم خانواده اشاره کرد و اظهار داشت: 

 والدین در زمینه استفاده زیاد جوانان از لوازم آرایشی مقصران اصلی هستند؛ به طوری که اگر از همان ابتدا در صورت مشاهده چنین رفتارهای نابهنجاری از سوی فرزندان خود به آنان تذکر داده و راه و رفتار درست را به آن ها نشان دهند، دیگر شاهد چنین رفتارهایی نخواهیم بود.

به گفته قرایی مقدم پس از خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جوِّ اجتماعی و وسایل ارتباط جمعی به خصوص تلویزیون در این میان نقش زیادی دارند؛ به طوری که امروزه بسیاری از دختران، هنرپیشگان را به عنوان الگوی خود می دانند.

این پژوهشگر آسیب های اجتماعی گفت: در کشورهای دیگر آرایش کردن بیشتر در میان زنان مسن دیده می شود و دختران و به ویژه دانشجویان اصلا خود را آرایش نمی کنند؛ اما در کشور ما عکس این مسئله اتفاق افتاده است.

با این نمونه و هزاران مورد مشابه،آیا نباید از متولّیان و مدیران سیاسی- فرهنگی جامعه پرسید: 

فَاَینَ تَذهَبون؟!!

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

 

حقیقت زندگی در چند سطر

حقیقت زندگی در چند سطر


همین طور که سنمون میره بالا و پیرتر میشیم، متوجه میشیم که:

ساعت مچیمون چه صدهزارتومنی باشه و چه ده میلیون تومانی، هر دو یک وقت را نشون میدن،

اگه کیف پولمون هزارتومان ارزش داشته باشه، یاصد هزار تومان، ارزش پولی که داخلش هست، فرقی نمی کنه،
خونه ای که توش زندگی می کنیم، صدمتری یا دو هزار متری، روی تنهایی ما اثری نداره، 

متوجه خواهیم شد که خوشبختی واقعی ما ارتباطی به دنیای مادی اطرافمان ندارد ، اگر در هواپیما در قسمت درجه یک نشسته ایم یا عادی، وقتی هواپیما سقوط کرد، ماهم باهاش میریم، 

پس وقتی خواهر و برادر و دوستانی داریم که می توانیم درکنارشان بگوییم و بخندیم و ازدنیا لذت ببریم ،این یعنی خوشبختی واقعی .

شش تا از بهترین دکتر ها:


1-نورخورشید
2 - استراحت
3-ورزش
4 - رژیم غذایی مناسب
5 - اعتماد به نفس و
6 - دوستان


پنج حقیقت غیر قابل انکار زندگی:


1 - به بچه تون آموزش ثروتمند شدن ندهید، بلکه آموزش خوشبختی را بدهید تا وقتی که بزرگ میشن ارزش چیزها را بدانند نه قیمت آن ها را.
2-غذاتونو عین دارو بخورید و گرنه مجبور خواهید شد داروتونو عین غذا بخورین.
3 - کسی که شما رو دوست داره ،هرگز رهاتون نمی کنه. چون که اگر صدها دلیل برای ترک یک دلیل برای موندن پیدا می کنه.
4 - بین انسان و انسان بودن تفاوت بسیاراست. فقط عده کمی متوجه این تفاوتند.
5-وقتی متولد می شوید،دوستتان دارند و وقتی بمیرید، دوستتان خواهند داشت. فاصله بین این دوتا را خودتان مدیریت کنید.