هنر گوش دادن و دقت!
یکی
از عواملی که باعث نقصان در یادگیری و عدم تمرکز در گوش دادن انسان به
اطرافیانش می شود، وجود« من» های کاذب درونی یا ایگو می باشد که همواره
خواندنی ها و شنیدنی های انسان از فیلتر همین ایگوها و من های کاذب درونی
عبور می کند.
در واقع در دنیا اندک افرادی وجود دارند که طرز صحیح گوش دادن به مخاطب خود را بدانند.
در
درون هر فردی، یک یا مجموعه ای از چندین ایگو وجود دارد که در کار درک و
دریافت مستقیم از هر منبع یا کتاب یا گوینده ای مداخله می کند و باعث می
شود سخنان شنیده یا خوانده شده بد ترجمه و تفسیر گردد.
در
واقع انسان کلمات خوانده یا شنیده شده را با توجه به ترس ها، تعصبات،
نگرانی ها، اضطراب ها، سطح سواد، شعور باطنی، پیش داوری ها و مجموعه ای از
من های کاذب و ... درک و دریافت می کند.
این
درک و دریافت در نتیجه با انواع مختلفی از من ها و حالات درونی فرد آمیخته
شده و در بیشتر مواقع به اصل اولیه خود شباهت کمتری دارد و یا اصلا شبیه
نیست.
تا وقتی که درون فرد از «من» ها و « ایگو»ها تصفیه و پاک نشده باشد، گوش دادن دقیق و عمیق به ندرت برای فرد اتفاق خواهد افتاد.
عواطف
و حواس از طرفی فشار می آورند، ایگوها و من ها از طرف دیگر، دل مشغولی و
افکار پوچ روزمره از طرفی دیگر، ترس از آینده و پشیمانی از گذشته و ...
هیچ وقت ذهن آرام نیست، هیچ وقت ذهن خالی نیست، هیچ وقت فرد آرام نیست و آرامش ندارد تا با خیالی راحت بتواند گوش دهد.
تا وقتی که انسان این من ها و ایگوها را در درون خود حمل می کند، هیچ آرامشی نخواهد داشت.
همیشه و در همه حال یکی از من ها یا ایگوها بر او مسلط است، حتی در خلوت ترین و آرام ترین لحظات زندگی اش.
وقتی
چیزی را می خوانیم یا می شنویم، از لحاظ روانی در درون در حال گشت و گذار
هستیم، در شهر روانی درونی، از مکانی به مکان دیگر مسافرت می کنیم. من یا
ایگو، کلمات خوانده یا شنیده شده را بر طبق معیارهای خودش ترجمه و تفسیر می
کند. وقتی چیزی را می خوانیم پیش داوری ها و تعصبات و توهم دانسته هایمان
اجازه درک واقعی مطلب را به ما نمی دهند.
ما می خوانیم تا نظر خودمان را بر اساس ایگویی درونی مسلط بر مراکز پنجگانه وجودمان ارائه دهیم،
گوش می دهیم، تا نظریات منِ کاذب درونی خود را اشاعه دهیم.
هیچ وقت به صرف دانستن هیچ مطلب یا کلامی، چیزی را نمی خوانیم یا به چیزی گوش نمی دهیم.
اول از همه لازم است یاد بگیریم که چگونه به مطلبی گوش دهیم.
برای
این منظور انسان باید ذهنی آرامی داشته باشد. باید برنامه ای برای مشاهده و
درک کارکرد ایگوها و من ها تنظیم شود و سپس راه ها و راهکارهایی برای حذف
تدریجی من ها و ایگوها در نظر گرفته شود.
به
تدریج هر یک از من ها یا ایگوها که از درون شما حذف می شوند، آگاهی و توجه
درونی شما افزایش می یاید و حضور بیشتری در لحظه حال به دست می آورید.
در هنگام گوش دادن یا خواندن مطالب، اجازه ندهید گفتگوی درونی و ذهنی یا من ها و ایگوها بر شما مسلط شوند.
با تمرین و استمرار مبارزه با من ها و حذف تدریجی آن ها کلمات بیشتری را درک خواهید کرد.
گوش دادن به دیگران (همچنین خواندن متون دیگران) را تمرین کنیم.
یاد بگیریم که همیشه حق با ما نیست.
به یاد داشته باشیم که هنر همیشه برحق بودن، از ایگوی درونی ما نشات می گیرد.
ما حکیم یا علامه دهر نیستیم که همه مطالب را بدانیم و بر همه چیز تسلط داشته باشیم.
بیاموزیم که دیگران نیز حق دارند و همیشه حق با ما نیست.
گوش دادن آن هم به صورت دقیق و صحیح، روح را فربه خواهد کرد و باعث تحریک و بیداری کانشسنس خواهد شد.
شمس تبریزی (رح) می گوید :
گفتن، جان کندن است و
شنیدن، جان پروریدن.
شهروند مقتدر
در چشم انداز نظام اندیشگی امام علی
احمد اسلامی
درونمایهی
«انسانزیستی» و پیشنیازِ «توسعه» و حتی راهبردِ «دینداری»،
«آزادزیستی» است. این گزاره، مستند به یافتههای علمی و دادههای وحیانی
است. و البته روشن است که آزادزیستی فرایندی دارد و از مسیرِ روایی و
روانیِ حقوقِ چندگانهای به دست میآید که فرد را در جامعه، دارای «هویت»
کرده و مقتدر میکند و به او توان شکوفایی و باروری میدهد.
تی، اچ، مارشال (Marshall)، این حقوق را بایستهی رشدِ شهروندی دانسته و آنها را چنین فهرست کرده است.
• حقوقِ مدنی، همانند: آزادیِ مسکن، آزادیِ بیان و مذهب، حقِّ مالکیت و حق دادرسیِ یکسان در برابر قانون.
• حقوقِ سیاسی، همانند: حقِّ شرکت در انتخابات.
• حقوقِ اجتماعی، همانند: حقِّ مزایای بهداشتی و درمانی، تأمین اجتماعی و خدماتِ رفاهی. گیدنز(Giddens) 1376/2-341
آمارتیاسن
(Amartya Sen) - برنده نوبل اقتصاد در سال 1999 م – از زاویهی دیگری
حقوقِ یاد شده را «موتورِ اصلیِ توسعه» دانسته و زیرِ فرنامِ «آزادیهای
پنجگانه» بر این باور است که:
«توسعه» آنگاه پدیدار گشته و چهره مینماید که، «عواملِ اساسیِ آزادیستیز، از میان رفته و دموکراسی بنا گردد و بر پا شود، چه آن که توسعه، فرایندِ گسترشِ آزادی است»
(سن، 1284/162- 160)
بر
این اساس –چنان که متفکران دوره رنسانس بر آن بوده و باورداشتند (بشیریه،
1384/266)- شایستهی انسانزیستی و بایستهی معناداری، نهادسازیِ فرهنگِ
«شهروند مقتدر» است. یعنی «فرد» در جامعه زمانی زیستی انسانی–معنایی پیدا
میکند که صاحبِ «هویت» باشد و تحقق آنهم در گروِ «اقتدار» است و اقتدار
هم فرایند اجرای «حقوق» و در صدر آن «آزادی» است.
برابر
گزارش جاناستوارتمیل (John Stuart mill) – فیلسوف بریتانیایی قرن 19م -
ویلهلم فنهومبولت (Wilham Von Humboldt)- دانشمند و سیاستمدار آلمانی– با
توجه به این نکته که:
«کمالِ آدمی در پرورش و شکوفایی استعدادهای اوست.»
بر این باور بود که: «بالندگیِ «فردیت»ِ اشخاص به شرطِ «آزادی»، شدنی و بودپذیر است.»
(صناعی،1378/259).
بر
پایهی این نگاه، «آنچه آدمیان را بارور، کارآمد، ارزنده و بزرگ میسازد،
رشد و پرورش «فردیت» و تجلّی استعدادهای نهایی آنان است، هر چه این تکامل
فردی بیشتر شود، زندگی بشر، گوناگونتر، ارزندهتر و پیشرفتهتر میگردد و
اندیشههای بزرگ و احساسات لطیف، بیشتر از آن زاده میشود و رابطه فرد را
با نوع، نیرومندتر و سودمندتر میکند.
(همان /266)
از این رو جاناستوارت بر این بینش و باور است که:
«تأمین آزادی باید یکی از مهم ترین اهداف کسانی باشد که خواهان بهبود اجتماع هستند.» (همان، 187)
بنابراین، زیرساخت مدنیت و معنویت، «فردیتِ مستقلِ انسان» و پیش نیاز آن هم «آزادی» است و چنین است که به گفتهی امام صادق:
«کسی که جز آزادسازیِ خویش دغدغهای داشته باشد، امر بزرگ و سترگی را کوچک شمرده و در میدان سوداگری زندگی، سود کلانی را از دست داده است.» (تحفالعقول/ سخن امام صادق به جندب)
بر
این پایه، برای فرد هم، روا نیست که «فردیت» خویش را به تاراج و حراج
گذارد و خودزنی کند و از اینجاست که «باش و نباش»هایی که در زبان و ادبیات
امام علی آمده است، رازگشایی گشته و پیام زندگیساز آن روشن میگردد. در
سخنان آن امام آمده است که:
- «خویشتن خویش را از بند بردگی هر فرودی، پاس دار ! و ... بنده کسی مباش! که آزادی، نهادینهی تو و ویژگی سرشت خدایی تست.»
(نهجالبلاغه،نامه/31)
-
«در آستانهی هر آشوب و آشفتگی و در کنارِ هر گردباد و گردابی، همانند
شتربچه باش؛ که نه برای باربری، کمری و نه برای شیردهی، سینهای دارد و از
دستابزاریِ هر کسی رهیده و آزاد است.» (نهجالبلاغه، حکمت/1)
بدین
چشمانداز است که در بینش وحیانی، پذیرشِ ربوبیتِ جز خدا نکوهش گشته و
بمثابه بازنمونی از کفر و شرک (= حقپوشی و دوگانهپرستی)، از آن پرهیز
داده شده است. (آلعمران/46، 79-80، مائده/116، توبه/31، شعراء/22،
غاشیه/22 و ... )
چرا که درونمایه و فرآوردهی آن، «خفّت عقلی» و «ذلّت نفسی» است. و چه درنگآمیز است سخن علی بن ابی طالب در نقدِ پرستشگران که، طیِ آن حتی پرستشِ دوزخگریزانه و یا فردوسگرایانه را نیز، بردگی و سوداگری میداند و تنها پرستشی را آزادمنشی میداند که فارغ از بهشت و جهنم، سپاسگزارانه و برینگرایانه انجام گیرد. (نهجالبلاغه،حکمت/237)
و این بدان معنی است که، پرستش آزمندانه و یا ترسایانه، با پارسایی و آزادمنشی در ناسازگاری و دوگانگی است. و بدینروی، رهایی از بردگی ترس و نیاز، جانمایهی آزادگی است. این است که «استبداد» زیرِ هر نام و فرنامی و در هر مدل و هر فرمی، زشت و پلشت شناخته شده و در شمار بتپرستی درآمده است (زمر/17-19)، چرا که به نوشته جاناستوارت:
«استبداد»، همان است که «فردیت»ِ اشخاص را تباه کند. (صناعی،1378/ 266-267)
نکته
آن که «استبداد»، باز تولیدی جز «خفّتِ عقلی» و «ذلّت نفسانی» ندارد و
نمیتواند داشته باشد. یافتههای تاریخی و هماهنگ با آن، دادههای وحیانی
گواه آن است که:
1- «قدرت» –بویژه قدرتِ بیگانه از حق و خلق (علق/6-7)– آورندهی «استبداد» است. (نهجالبلاغه،حکمت/160)
2- «استبداد»، ریشهی «استضعاف» (پس افتادگی و درماندگی) است. (نهجالبلاغه،خطبه راه)
3- درونمایهی «استضعاف»، «استخفاف» (= درونپایگی و فرومایگی) است. (زخرف/54، مومنون/45-47، اعراف/127)
4- و بنابراین، باز نمودن «قدرت»، «فساد» است. (نمل /34)
5-
و کارمای فسادِ تولیدیِ قدرت، «ذلت» و بردگیِ ترس و نیاز است.
(نهجالبلاغه،نامه/62، تحفالعقول، بخش سخنان امام حسین، خطابه امام حسین
با عالمان معاصر)
کوتاه
سخن آن که، پروژهی رژیمهای خودکامه و استبدادی، انسانِ زبون و واژگون – و
به تعبیر امام حسین «مستعبد مقهور» و «مستضعف مغلوب» (همان)- است که از
اندیشه، تهی گشته و کاراَبزارِ دیگران قرار گرفته و یکسر زمینگیر و در
بردگی است و بسیار روشن است که رژیمهایی این چنین، جز ناسازگاری، میانهی
دیگری با معنیگرایی نداشته و خردورزی و گزینشگری را برنمیتابند.
این
است که معنیگرایی و خردورزی به عنوان کارمایهی انسانباوری و آزادزیستی
تنها در یک ساخت دموکراتیک رخ نموده و بالنده میگردد. چرا که تنها چنین
ساختاری است که میتواند گردونه سامانگیری «شهروند مقتدر» باشد.
یعنی،
چنان که نظام استبدادی همان است که شهروند مقتدر را بر نتافته و سرکوب
میکند و زمینهی پیدایشِ فرهنگِ آن را نیز میرانده و نابود میسازد. در
برابر، نظامِ دموکراتیک، فرایندِ «شهروند مقتدر» و فراگردِ رویِش و بالِشِ
فرهنگِ آن است و چنان است که نهادِ شهروند مقتدر میتواند مرزِ بازشناسی
نظام دیکتاتوری و نظام دموکراتیک از یکدیگر باشد.
با چنین نگاهی است که میتوان چشمانداز امام علی را در عرصه قدرت و حکومت، «پروژۀ شهروند مقتدر» دانست.
برابر
گزارشهای تاریخی و بر پایۀ پژوهشهای روایی -بویژه به استناد آنچه در
نهجالبلاغه آمده است- گاهیکه علی بن ابی طالب بنا به درخواست مردم و با
پشتوانۀ «بیعت»، پای به حوزۀ قدرت گذارد و در نهادِ «امارت» جای گرفت، به
راستی و درستی تلاش کرد تا با بسط تجربهی نبوی در دورهی حیاتِ مدنی، ضمنِ
تأکید بر زمینی بودن پدیدهی حکومت، آن را تقدسزدایی نموده و از یک
پشتوانهی منطقی و فلسفی برخوردار نماید و هم ساختار قدرت و مناسبات دولت-
ملت را بر پایهی عرف و قانون، تنظیم و نهادینه سازد.
با چنین رویکردی، آن امام:
•
اولاً: خاستگاهِ قدرت و برآمدگاهِ مشروعیتِ حکومت را مردم دانست و با
تأکید بر فرآیند «بیعت» (نهجالبلاغه، خطبههای: 229،137،136،92 و
نامههای: 54،7،6 و نیز طبری، 6/3066، ابناثیر، 3/193 و کشفالمحجه/180)
قاعدهای را بنا نهاد و تأسیس کرد که:
«حق گزینش زمامدار از آنِ توده مردم است، بنابراین اگر آنان بر مدارِ کسی گرد آمدند و او را به نام «پیشوا» خواندند و گزیدند، این، گویای «رضایتِ حق» است.»
(نهجالبلاغه، خطبه/173 و نامه/6)
•
ثانیاً: زمامداری را گونهای از «وکالت» دانست و کارگزاران را -حتی با
فرض انتصاب- «خزان الرعیه و وکلاءالامه» نامید. (نهجالبلاغه، نامه/51 و
ابناثیر 3/193)
•
ثالثا: مردم را شهروندانی شناخت که چون پایهی نظام هستند، نهتنها در
ساختِ آن کُنِشگرند و کارکردی بیهمتا دارند، که در کارویژهی آن، مبنی بر
دریافت و پرداخت حقوق ملت نیز یارند. به تعبیر آن امام «فانهم الاعوان علی
استخراج الحقوق.» (نهجالبلاغه، نامه/26)
•
رابعاً: و از این رهگذر، پاس حرمت شهروندان را -فارغ از تفاوتهای سنی،
صنفی، جنسی، نژادی و مذهبی- بایستهی تکلیفیِ شهریاران دانسته
(نهجالبلاغه، نامههای: 5،18،19،25،26،27،50،51،53 و...) و هشدار میداد
که امارت بر مردم، «امارت استکفاء» است و نه «امارت استیلاء» (نهجالبلاغه،
نامههای:5،53)
•
خامسا: و افزون بر آن، به استنادِ حقِّ حاکمیتِ انسان بر سرنوشتِ خویش،
«حقوق بشر» را به مثابهی سندِ چشماندازِ نظامِ سیاسی دانسته و بر این
ایده و اندیشه بود که آدمیان پس از گزینشِ مذهب و بر اساس میثاق ملّی
(نهجالبلاغه، خطبه/161) از حقوقی برخوردارند، حقوقی همانند: کرامتِ
انسانی، حقِّ حیات، حقِّ اشتغال، حقِّ ازدواج و اسکان، حقِّ آزادیهای
اساسی و سیاسی چون مشارکت در سرنوشت سیاسی، ارشاد و انتقاد نسبت به
کارگزاران و حکومت کنندگان و نیز حق استیفاء حقوقِ مدنی، حق بر آموزش، حق
استیضاح فرادستان و ...
بر این پایه، امام «حق» را برابر دانسته و با نفی تکلیفِ یکسویهی مردم در برابر حکمرانان، میفرمود:
«حق،
به سودِ کسی جاری نشود مگر این که بر او هم و بر کسی جاری نشود، جز این که
برای او هم. حق دوسویه است. نهاد است و برابر نهاد است... از نهادهای
حقوقی... حقوق برابری است که برخی از مردمان بربعضِ دیگر دارند و به شرطِ
گذاردن حقی، حق دیگری میبرند.» (نهجالبلاغه،خطبه/216 )
•
سادساً: و نیز از مردم به عنوان «شهروندان» میخواست تا با الگوگیری از
ارزشهای انسانی و دینی، تکثرِ فکری و توسعهی فرهنگی و سیاسی را استقبال
نموده و جامعه را از جمود و خمود، از تحجّرگرایی و مداربستگی، از ایستایی و
واپسگرایی رهانیده و از بدویت به مدنیت روی آورده و پیش روند.
(نهجالبلاغه،خطبه / 192)
و
در این راستا، خود به نفی ارزشها و روشهایی پرداخت که ریشه در سیستمهای
عشیرهای داشته و از نشانههای حکومتهای بسته، ایستا و استبدادی است.
(نهجالبلاغه، حکمت : 37و322)
در
این نگاه و نگرش بویژه با توجه به نقش انسان باوری در زیر ساخت نظام
سیاسی، دگراندیشان و حتی دگرباشان هم دارای منزلت و حیثیت هستند و از حرمت
و حقوقی برخوردارند. مدیریت انسانمدار امام علی:
1- سبب گشته تا وی به مدارای با مردم فرمان داده و دستور دهد که:
«دل
را سراپردهی سوز و ساز مردم دار و آنان را از ژرفِ جان، دوست بدار و با
آنان نرم و آرام باش و شرط مهربانی بجای آر، چه آن که مردم یا مسلمانند و
همکیش تو و یا انسانند و همزایش تو ...» (نهج البلاغه،نامه/53)
2-
و نیز موجب شده است که معترضانِ غیر مسلمان را به حضور پذیرفته و شکوه و
شکایت آنان را نسبت به کارگزاران بشنود و ترتیب اثر دهد. (نهجالبلاغه،
نامه/19)
3-
و چنین است که نهتنها نقد و نظارت را پذیرفته و مردم را به انجام آن
فراخوان کرده است (نهجالبلاغه، خطبههای: 118،216و نامه/53) که منتقدان را
نیز تحسین نموده و شاد باش میگوید. (ابن ابی الحدید،3/186)
4- و بر این پایه است که مخالفانِ معارض را تحمل کرده و در برابرِ مخالفخوانیِ آنان شکیبایی ورزیده و اعلام میدارد:
«مادام که نظم سیاسی-اجتماعیِ بر آمده از عقل و ارادهی جمعی را آشفته نکرده و به براندازی اقدام نکنند، برخورد نخواهد کرد.»
(نهجالبلاغه خطبه/169 نامه/6 و نیز ر.ک. : سبحانی، 1373/631-630)
روشها
وکنشهایی اینچنین، بازنمودِ نظامِ اندیشگیِ کنشگر است و گویای آن است که
ساختار نظام علوی -برابر ادبیات سیاسی امروز- دارای روحی دموکراتیک است و
چنان است که همزمان، هم بر رعایت «رأی اکثریت» و هم بر رعایت «حق اقلیت»
تأکید کرده و به موازات آن که میگوید:
«میثاق ملی مردم را حرمت نهاده و پاس دارید.» (نهجالبلاغه، خطبه/151)
نیز میگوید: «مرا نشاید که شما را بر آنچه ناروا دانسته و دل گریز دارید، ناچار نموده و وادارکنم.» (نهجالبلاغه، خطبه/207)
شایسته است بدانید که، سخن اخیر به بهانهی پدیدهی «حکمیت» گفته شده است.
برابر گواهیهای تاریخی، امام علی نسبت به فرآیند «حکمیت» در صفین، نظر و موضع مخالف داشت و آن را منکر و مردود میدانست، اما به رغم آن و به امید اصلاح امر امت (نهجالبلاغه،خطبه/125)، با اقلیت سیاسی انشعابی از ارتش صفین نرمش کرد و در یک رفتار انعطافآمیز آن را پذیرفته و تأکید کرد که:
من گرچه روشهای اصلاحِ زشتیها و کژیهای شما را میدانم، اما به بهای
تباهی خودم (= انحراف از روشهای آزادیخواهانه و دموکراتیک)، به اصلاح شما
نمیپردازم. (نهجالبلاغه،خطبه/69)
بسیار
روشن است که باز تولیدِ این نظامِ اندیشگی در عرصهی حیاتِ اجتماعی
«شهروند مقتدر» است و از این رو آن امام از موضع «امارت» به نفی «اسارت»ِ
انسان فرمان داده و بر آزادیهای پنجگانه در محورهای:
1- سیاست و اجتماع
2- امکانات و تسهیلاتِ اقتصادی
3- فرصتهای اجتماعی
4- تضمینِ شفّافیّت
5- نظام حمایتی و تأمین اجتماعی، تاکید میکند.
بدین
چشمانداز است که برابر گزارشِ نهجالبلاغه، طیِ منشورِ جامعِ مدیریت
(نهجالبلاغه، نامه/53) از کارگزاران خواسته شده است تا افزون بر پرهیز از
تکرأیی و یکّهسالاری، ساخت و بافت قدرت را از آلایندههای اخلاقی و
آسیبهای سیاسی و اقتصادی، که چون آفتی برای دموکراسی با سالاریِ مردم در
تعارض و ناسازگاری است، پیشگیری نموده و یا پاکسازی نمایند.
مداربستگی
و تکصدایی، رابطهبازی و گروهگرایی، ستمگری و فقرآفرینی، بورکراسی و
دیوانسالاری، فروهری و قدسانگاری، سفلهپروری و رانتدهی، انحصارطلبی و
اقتدارگرایی و ... نمونههایی از آن آلایندهها و عوامل اساسیِ آزادی
ستیزند که توسعه و دموکراسی را ممتنع کرده و در منشورِ یاد شده مورد امتناع
قرار گرفتهاند.
بدین
بیان، آزادی بمثابه پیش نیاز نهاد «شهروند مقتدر» ژرفنا و فراخنای زندگی
را فرا گرفته و پوشش میدهد -و در چنین زمینهای «عدالت»، زاده و پرورده
میشود.
تأکیدِ
منشورِ مدیریتِ علوی –عهدنامهی مالک اشتر (نامه/53)- بر دو دسته از اصولِ
ایجابی و امتناعی که ذیلاً فهرست میشود، معطوف به این گفتمان است.
اصول ایجابی:
1- اصل رعایت حرمت و کرامت انسانی
2- اصل ضابطه گرایی
أ. تشویق و تنبیه به موقع کنشگران
ب. تقدیر از تلاشگران و ثبت مالکیت معنوی آثار
ج. نیرویابی و کارمندگزینی بر اساس شایستهسالاری
د. رعایت حدود انسانی و حقوق شهروندی
ه. اعتدال و پرهیز از شتابگیری و زمانسوزی
3- اصلِ برابری انسانی و حقوق شهروندی
أ. ایجاد فرصتهای برابر برای شهروندان در برخورداری از اطلاعات و امکانات
ب. برابریِ کارگزاران با شهروندان در بهرهوری از امکاناتِ عمومی
ج. همسانیِ حقوقیِ همهی افراد –مسئول و مرئوس- در برابر قانون
4- اصل آزادی
أ. در رفتار انسانی
ب. در رفتار سازمانی
ج. در نقد و نظر
د. در داشت و گرامیداشت آیین ملّی و محلّی
ه. در نظارت و ارزیابی
و. در احقاق حق و دادستانی
ز. در استیضاح و پرسشگری
ح. از بردگی ترس و نیاز
5- اصل مشتری محوری
6- اصل مصلحتِ عمومی به عنوان محوریترین ضابطه اداره کشور
7- اصل بودجهبندی زمان و ارتباط دو سویه با مردم
8- اصل توجه به نیازها و تأمینِ تسهیلاتِ مالی و معیشتی
9- اصل تأمین و رفاهِ اجتماعی
10- اصل نظامِ حمایتی از سرمایهگذاران و کارآفرینان
اصول امتناعی:
1- اصل امتناع ضابطهگریزی و رابطهگرایی
2- اصل امتناع ثناخواهی و ثناگوپروری
3- اصل امتناع رانتدهی و رانتخوارپروری
4- اصل امتناع عیبجویی و سفلهپروری
5- اصل امتناع اقتدارگرایی و یکهسالاری
6- اصل امتناع جهتگیریِ طبقاتی و مردمگریزی
7- اصل امتناع آزمندی و انحصار طلبی در حوزۀ قدرت و ثروت
8- اصل امتناع زورمداری و دیکتاتوری
9- اصل امتناع طبقهبندیِ شهروندان به خودی و غیرخودی
اصول
یاد شده ضمن تیبینِ حوزه و گستره «آزادیِ عدالتگستر» و «عدالتِ آزادی
محور» گویای آن است که تحقق آزادی و عدالت پیش شرطی دارد و آن -افزون بر
عمران و آبادی– اصلاحِ ساختارِ قدرت است.
بر این پایه دستگاه هدایت و رهبریِ جامعه، باید در یک رویکردِ لیبرالیستی نسبت به انسان، آزادیِ او را در همهی گسترهی زندگی –از گزینشِ مذهب و مسلک و مرام گرفته و تا تعیین تقدیر سیاسی اجتماعی- تأمین و تضمین نماید و روا نداند که «قدرت» رنگ و لعاب «اتوریته» به خود گیرد و «اسطوره» گردد و«کاریزما» شود و انسان به اسارتِ نیاز و ترس درآید، زیرا در چنین صورتی «کأریز»ِ عقل در جان و جهانِ آدمی خشکیده و نسبتِ انسان با اربابِ قدرت و اصحابِ حاکمیت، بدل از رابطهی «اتحاد و انتقاد» صورت «انفعال و انقیاد» پیدا خواهد کرد و در نتیجه، مسخ و مسحور گشته و هویتِ فردی و مسئولیتِ شخصی را از دست خواهد داد و پیرو آن «اسکولاستیک»، فلسفهی حاکم خواهد شد. و بدیهی است که چنین فلسفهای -با توجه به سرشت دگماتیسمی و جزماندیشانهاش- نقضِ آزادی است؛ چرا که زیستگاهِ آزادی، میدانِ اندیشه و انتخاب است و آنجا که عقل مسدود و اراده مسلوب باشد، آزادی و عدالت، مصلوباند.
کتاب نامه:
1- الله تعالی، قرآن کریم
2- آمارتیاسن، 1381، توسعه به مثابه آزادی، (م:حسین راغفر)، تهران، نشر کویر
3- آنتونی گیدنز، 1385، جامعهشناسی (م:منوچهر صبوری)، تهران، نشر نی
4- ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد، 1387 ه.ق.، شرح نهج البلاغه (تحقیق:محمد ابوالفضل ابراهیم)، قم، نشر اسماعیلیان
5- ابن ابی طالب، علی، الامام امیرالمومنین، بیتا، نهجالبلاغه، (تدوین:سید رضی، تحقیق: دکتر صبحی صالح)، قم، نشر دارالهجره
6- ابن اثیر، عزالدین ... الشیبانی، بیتا، الکامل فی التاریخ، بیروت، نشر دارالکتب العلمیه
7- ابن شعبه الحرانی، 1384 ه.ق.، تحف العقول (تصحیح: علی اکبر غفاری)، تهران، نشر اسلامیه
8- ابن طاووس، سید رضی الدین، 1412 ه.ق.، کشف المحجه (تحقیق:محمد الحسون)، قم، نشر مکتب الاعلام الاسلامی
9- بشیریه، حسین، 1384، آموزش دانش سیاسی، تهران، نشر نگاه معاصر
10- پازارگاد، بهاء الدین، 1344، مکتبهای سیاسی، تهران، نشر اقبال
11- سبحانی، جعفر، 1373، فروغ ولایت، بیجا، نشر صحیفه
12- صناعی، محمود، 1384، آزادیِ فرد و قدرت دولت، تهران، نشر هرمس
13- طبری، محمد ابن جریر، 1378 ه.ق.، تاریخ الرسل و الملوک (تحقیق:محمد ابوالفضل ابراهیم) بیروت، نشر دار التراث
14- فروغی، محمد علی، 1384، سیر حکمت در اروپا، تهران، نشر زوار
سخنوری بدون عمل
وقتی
با مطلبی ادبی، عرفانی یا دینی روبه ور می شویم، بهتر است هم با سطح
بیرونی مطلب مورد نظر و هم با لایه درونی آن ارتباط برقرار کنیم.
حفظ
و از بر کردن مطالب و داستان ها، هیچ تاثیری بر روی کانشسنس درونی ما
نخواهد گذاشت و ما فقط به یک دایره المعارف عمومی تبدیل می شویم که از روی
حافظه می توانیم هر مطلبی که خوانده ایم آن را بازگو کنیم.
جمع
کردن مطالب در حافظه باعث توسعه ذهن می شود و هر چه معلومات بیشتری به
حافظه می دهیم، ذهن فربه تر می شود، بدون این که کوچک ترین تاثیری بر روی
آگاهی درونی ما بگذارد.
مطلبی
را که درک می کنیم، می تواند یک قدم ما را در مسیر درونی به جلو ببرد، ولی
مطلبی که آن را حفظ می کنیم، نه تنها باعث پیشرفت درونی ما نمی شود، بلکه
برعکس ما را یک قدم به عقب برمی گرداند، چرا که اعتماد به نفسی کاذب از
دانستن موضوع به ما دست می دهد و ما بدون این که با لایه درونی مطلب ارتباط
برقرار کنیم و آن را بفهمیم، تنها لایه بیرونی آن یعنی کلمات و حروف را به
خاطر می سپاریم و در سطح حروف و کلمات متوقف می شویم.
درک
وقتی در لایه بیرونی اتفاق می افتد و دامنه دار است و تکرار می یابد، کم
کم از لایه بیرونی وارد لایه های درونی وجود ما می شود. این درک در بسیاری
از مواقع می تواند به ما کمک کند، هم در خواب و در مواقعی که در طبقات
بالاتر هستیم، ولی آگاهی چندانی نداریم.
برعکس
حفظ کردن مطالب بدون درک کردن واقعی آن ها، باعث تنبلی و منفعل شدن
کانشسنس می شود و غروری کاذب به وجود می آورد و به اشتباه تصور می کنیم که
مطلبی را که حفظ کرده ایم، فهمیده ایم.
این
تصور غلط می تواند در طول تمام زندگی همراه ما باشد. مولوی از آن با نام
پندار کمال در مثنوی یاد می کند. تصوری که در آن ما اثری از کمال نمی یابیم
و تنها پنداری از کمال را در خود حس می کنیم.
بسیاری از عرفای ما همانند خرقانی، سواد و بهره چندانی از علوم نداشتند،
اما از لحاظ درک و شناخت درونی و رشد کانشسنس، در سطوح بالایی قرار داشتند.
قرار نیست هر چیزی که ما از آن خوش مان می آید را حفظ کنیم و ذهن مان را
با آن درگیر سازیم.
مطالب را درک کنیم و آن ها را در زندگی روزمره بکار ببریم. حفظ مطالب تنها
شما را به سخنوری بدون عمل تبدیل خواهد کرد. مطالب برای بیداری آگاهی
درونی ما است و باید به وسیله آن ها از خواب درونی بیدار شویم.
نذرهای خوب
نذر حتما فقط دادن غذا در روزهای خاص نیست، هر چند این کاری پر قدر است .
نذر یعنی عهدی با خدا...
می توان عهد بست:
1. تا چهل روز گفتار نیک داشته باشیم. خود به خود کردار نیک هم می آید.
2. می توانیم در جواب سوالاتی که نمی دانیم، سکوت کنیم،به جای آن که اطلاعاتی اشتباه دهیم.
3. می توانیم چند هسته میوه در باغچه خانه یا خیابان بکاریم و تا سبز شدن آن، از او نگهداری کنیم.
4. می توانیم موضوع خاصی را به دیگران آموزش دهیم.
5. می توانیم یک سال خرج تحصیل یک کودک نیازمند یا بی سرپرست را به عهده بگیریم.
6. می توانیم نذر کنیم هزینه داروی تهیدستی رو بدهیم.
7. می توانیم نذر کنیم یک ماه بدون عجله رانندگی کنیم.
8. می توانیم به بقالی یا سوپر مارکت محله بریم و بدهی های افراد ناتوان را پرداخت کنیم.
9. می توانیم هر جا چراغ روشن اضافه دیدیم، آن را خاموش کنیم.
10. می توانیم کتاب های بلا استفاده در خانه را به کتابخانه محل کار یا خانه هدیه دهیم.
11.می توانیم به دیدار سالمندان در سرای سالمندان برویم.
12. می توانیم با نشر این پیام دیگران را به تغییر دعوت کنیم.
هم اکنون عهدی با خدا ببندیم!
ما را درست قضاوت کنید!
از نسلی متفاوت هستیم! نسلی که دیگر تکرار نمی شود...
ما،
هم بوی خزینه و آب انبار حمام های عمومی یادمان است و هم بعدِ گذر از
دوران پسا توی جوب آب شنا کردن ، دوران ماساژ انسان در جکوزی را به چشم
دیده ایم..
ما
همان هایی هستیم که با ژیان دایی جان رفتیم سیزده بدر و چند سال بعد توی
خیابان های تهران ناباورانه و با دهانی باز ماشین بوگاتی را دیدیم!
پس قدر ما را بدانید!
ما
همان هایی هستیم که از بازی هفت سنگ و کوبیدن کف دست روی عکس آدامس
فوتبالی گذشته ایم و به بازی { اساسی ان کریدیونیتی} هم پشت پا زدیم ...
ما نسلی هستیم که سینه جاهل های فیلم های مسعود کیمیایی تا فرم فاق شلوار محمدرضا گلزار را پاییده ایم!.
و از نعره های لوتی های توی فیلم فارسی تا صدای عشوه های پسران دخترنمای این سال های سینمای ایران را شنیده ایم.
ما
نسل عجیبی هستیم که دیروز با پول {سکه دوزاری} ارتباط تلفنی برقرار می
کردیم و امروز {ناگهان} با تلفن همراه پول را جابه جا می کنیم ...
ما استثنائیم ...
نسل قبل از ما این چنین نبود! و نسل بعد از ما هم این چنین نخواهد بود ..
از
داشتن ساعتی که با اثر گاز دندان روی مچ دست و کشیدن عقربه ان با خودکار
بیک ایجاد می شد، تا عینک گوگل راه طولانی بود که ما را یک شبه بردند!
نسل
قبل از ما رفتند و این همه اتفاقات عجیب و غریب دنیای مدرن را ندیدند و
نسل بعد از ما می آیند، در حالی که به علت استفاده از رایانه در کلاس ها
هیچ حسی نسبت به بوی دفترهای نو در اول مهر ندارند!
ما نسل خوبی بودیم!
به خدا خیلی خوب بودیم ،اما در ازای این همه خوبی پر شدیم از پارادوکس!
بچه که بودیم دست به هر کاری نزدیم!
گفتند تو دیگر بزرگ شدی، باید دل به دریا بزنی!
و ما هنوز شنا کردن بلد نبودیم و بزرگ که شدیم دست به هر کاری زدیم، گفتند نکن این کار ها را، تو هنوز بچه ای!
قدر ما را بدانید که در جهان دیگر چنین نسلی که هم جواد یساری را درک کرده باشد و هم جاستین را نخواهد آمد!
به فریادمان برسید ما درون چالشی بسیار بزرگ تر از چالش آب یخ گیر کرده ایم!...
ما در چالش بین معنی کلمات گرفتاریم!
ما بامرام و لوتی و بامعرفت بودیم و ناگهان دیدیم که باید برای به روز بودن "عجق" بود!
ما
بچه های "ماکار و اندیشه" سر به کار بودیم و تابستان هایمان به میوه چینی
از باغ های مردم و بیل زدن سر زمینی که از خودمان نبود گذشت و ناگهان توی
چند تابستان بعد با تور سفر به تایلند مواجه شدیم!
به
خدا ما کم گناه تریم از آنان که ما را به مسلخ هویت سنتی مان بردند و
ناگهان سطل آب سرد دنیای به اصطلاح پیشرفته را آن چنان ریختند روی سرمان که
از شدت سرما به "نفس نفس" افتادیم و تازه آن موقعی بود که فرمان آمد که
"نفس ممنوع" ...
درحالی که ما مست بودیم از طعم جدید دنیای مدرن و... گروپ!
آیندگان ! لطفا شما ما را درک کنید ...
ما به چالش دعوت شدیم بدون این که بدانیم معنی "چلنچ" ، "چالش " نیست و حتی بدون این که بدانیم معنی "چالش" چیست؟!!!