آن شرافت گم شده کجاست ؟؟
حدود دو ماه پیش نیمههای شب، یکی از بستگانم مشکلی براش پیش آمد و رفت اورژانس و متخصص قلب تجویز کرد: آنژیوگرافی
نتیجه : 20 درصد گرفتگی_قلبی، تجویز : درمان دارویی
چند هفته گذشت و قرعهی کار به نام پدر و مادر خودم افتاد.
تجویز : آنژیوگرافی
تنها
شانس ما این بود که پسرخالهام از آمریکا آمده بود ایران. نسخه ها رو دید
و گفت : «مشکل که دارد، ولی چرا آنژیوگرافی ؟؟ توی ایران مگر سیتی _آنژیو
ندارید ؟؟»
این اصطلاح جدید ِنجات بخش را پی گرفتیم و رسیدیم به بیمارستان_قلب و بیمارستان امام_خمینی
آمار
گرفتیم از این طرف و آنطرف که فرقاش را ببینیم با آنژیوگرافی، که
پزشکهای قلب همگی گفتند «به دقت آنژیوگرافی نیست، نکند گول بخورید ها!».
حالا
حُسن سیتی آنژیو این بود که تیغ نمی زدند رگ کشاله را پاره کنند و یک
دوربین بفرستند توی رگها، یعنی خون نمی پاشید تا سقف اتاق آنژیوگرافی ؛
بعد هم یک کیسه ی شن نمیگذاشتند روی پای آدم که خون نزند بیرون.
یک
مادهی رادیو_اکتیو تزریق می شد و با یک دستگاه شبیه ام _آر_آی همان کار
انجام می شد. بدون هیچ ترس و اضطرابی، بدون ریختن یک قطره خون ؛ فقط گیر
کرده بودیم سر آن «به دقت آنژیوگرافی نیست، گول نخورید ها»!
حالت واضح و مشترکی که توی چشم های همهی آن متخصصان_قلب دیدم «جا_خوردن بود» . نمیدانستند از کجا فهمیدهایم اسم سیتیآنژیو را!
به پدرم گفتم بیشتر مشورت کند، که بوی پول دارم حس می کنم !!
تحقیق
انجام شد و نتیجه جالب بود. «سیتی آنژیو» نه تنها دقتاش کم تر از آنژیو
نبود، که مقایسه شان شبیه بود به مقایسه ی فلاپی دیسک و دی وی دی.
تفاوت
تکنولوژیها بالای بیستسال بود ؛ دلمان قرص شد و هردوشان جمعا با
هزینهای حدود هشتصد هزار تومان سیتیآنژیو را انجام دادند و شکر خدا مجموع
گرفتگی هر دوشان روی هم 20 درصد هم نبود، آن شرافت_گم_شده کجاست ؟؟
عرض میکنم..
هزینه
ی آنژیوگرافی (که تیغ دارد و ترس و خون) حدود یک تا یک و نیم میلیون
تومان برای هر نفر است و هزینه ی سیتیآنژیو حدود چهارصدهزار تومان به
عبارتی کمتر از یک چهارم هزینه ها.
زمانی
که صرف آنژیوگرافی می شود با احتساب یک تا دو شب بستری بودن بعد از آن
(جدای از وقت های پذیرش و نوبت دهی و...) حدود دو روز است، و وقتی که صرف
سیتی آنژیو می شود (باز هم جدای از پذیرش و نوبتدهی و ...)
حدود نیمساعت ، ترس و اضطرابشان را هم مقایسه نکنم که لابد میدانید.
پس گیر این پزشکهای متخصص قلب کجاست ؟؟
مشکل خیلی پیچیده نیست ؛
آنژیوگرافی
را فقط متخصص قلبی که دوره ی مخصوص آنژیوگرافی را دیده باشد، می تواند
انجام بدهد، ولی سیتی آنژیو را یک رادیولوژیست (که البته او هم باید دوره
دیده باشد) میتواند انجام دهد..
یعنی انحصار آنژیوگرافی دست صنف خودشان است و انحصار سیتی آنژیو دست دیگران،
اما حالا عمق فاجعه کجاست ؟؟
عمق
فاجعه این جاست که این جماعت نخورده و ندار نیستند ؛ هشت شان گرو نه
شان نیست. خیلی راحت می توانند ماهی شش ، هفت میلیون تومان در بیاورند،
وخیلی هم بیشتر از اینها
اما باز گدا_صفتانه چشم شان دنبال درصدی است که از هر آنژیوگرافی به جیب می زنند، بی این که به فکر سلامتی و راحتی بیمار باشند.
حتی
گستاخی و دزدی ( که اتفاقا حقیقت معنای دزدی همینجاست) را بهحدی
میرسانند که تمام تلاش شان را بهکار می گیرند برای پشیمان کردن بیمار
از دست یابی به راه تشخیص جدیدتر و کم هزینهتر و آسانتر!
این فریاد را کجا باید زد؟ به کی باید گفت؟!
پزشکهای مملکت تبدیلشدهاند به حسابهای بانکی و بساز و بفروش های قهار؟؟
ما تربیت نشده ایم
ما
تربیت نشدیم. تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگترها احترام
بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرفشنو
باشیم، صبحها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس
تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و… اما سادهترین و ضروریترین مسائل زندگی
را به ما یاد ندادند.
کجا
به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم،
موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار
کنیم…؟ در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسشگری و آزاداندیشی و
شیوههای نقد را به ما نیاموختند.
داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳ میگوید:
«اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه مییابد یا نه، سراغ صنایع و
کارخانههای آن کشور نروید. این ها را به راحتی میتوان خرید یا دزدید یا
کپی کرد. میتوان نفت فروخت و همۀ این ها را وارد کرد. برای این که بتوانید
آیندۀ کشوری را پیشبینی کنید، بروید در دبستانها؛ ببینید آنجا چگونه
بچهها را آموزش میدهند. مهم نیست چه چیزی آموزش میدهند؛ ببینید چگونه
آموزش میدهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظمپذیر، خطرپذیر،
اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت
میکنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»
از
«نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزی» به آموزش نیاز دارد. بخشی از
سلامت روحی و جسمی ما در گرو «تنفس صحیح» است. آیا باید در جوانی یا
میانسالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و
شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟! به ما حتی نگاه کردن را
نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که
بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی میکند؛ دنیایی که بویی از آن به
مشام بینندگان ناشی نرسیده است.
هزار
کیلومتر، از شهری به شهری دیگر میرویم و وقتی به خانه بر میگردیم، چند
خط نمیتوانیم دربارۀ آنچه دیدهایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع
«ندیدهایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن
وزیده است. اگر حرف مولوی درست باشد که
«فرع دید آمد عمل بیهیچ شک / پس نباشد مردم الا مردمک»،
باید بپذیریم که آدمیت ما به اندازۀ مهارت ما در «نگاه» است.
جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم میگفت:
«اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری میکردم تا بچهها قبل از این که به نگاههای سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.» میگفت: «کسی که به کلاسهای طراحی میرود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیقتر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت میرود تا در طراحی پیشرفت کند.»(آلن دو باتن، هنر سیر و سفر، ص۲۶۹)
اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و
چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم. انسانی که نمیتواند از چشم و گوش و
زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگر چه
نقاشیهای غارنشینان نشان میدهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.
من
پدرانی را میشناسم که در آتش محبت فرزندانشان میسوزند و برای رفاه و
آسایش آنان سر از پا نمیشناسند، اما تا دهۀ هفتاد یا هشتاد عمرشان
ندانستند که فرزندانشان بیش از خانه و ماشین، به آغوش گرم او نیاز دارند و
او باید آنان را لمس میکرد و میبوسید و دست محبت بر سر و روی آنان
میکشید. بسیارند پدرانی که نمیدانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم
کنند، به اندازۀ یکبار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و
اعتماد به نفس نمیدهد.
در
جامعهای که از در و دیوار آن، سخن از حق و باطل میبارد، کسی به ما یاد
نداد که چگونه از حق خود دفاع کنیم یا چگونه حق دیگران را مراعات کنیم و
مسئلۀ «حق و باطل» را به حقوق افراد گره نزنیم. عجایب را در آسمانها
میجوییم، ولی یکبار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است،
خیره نشدهایم. نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن،
سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و
انشا نیاز به معلم و آموزش دارند.
رضا بابایی
@maheno13 |@RezaBabaei43
١+٢٠ تمرین ساده برای جلوگیری از آلزایمر
مغزتان را به چالش بکشید تا دچار آلزایمر نشوید. به این منظور تمرین های زیر را گاهی انجام دهید:
1️⃣ با دست مخالف مسواک و شانه بزنید و بنویسید.
2️⃣ ساعت را به دست راست ببندید.
3️⃣ کلمات را وارونه بگویید.
4️⃣ از مسیر جدیدی به سر کار بروید.
5️⃣ پاتوق تان را عوض کنید.
6️⃣ درباره باورهایتان با تردید فکر کنید.
7️⃣ جملات یک صفحه از کتاب را از آخر به اول بخوانید.
8️⃣ کار جدیدی بکنید(مثل وصله کردن لباس یا تعمیر رادیو).
9️⃣ موبایل را همراه نبرید.