فروش جنین نه ماهه!!
«یک عدد بچه به دلیل نبودن شرایط نگهداری (بیست روز مانده به دنیا آمدنش) به فروش میرسد. فوری»!
این آخرین تلاش مادر بارداری است که آگهیهای دستنویسش را به خودپردازهای خیابان آزادی چسبانده بود؛ آگهیهایی که خیلی اتفاقی به دست یک خبرنگار میرسد. مهمتر از کنجکاوی خبرنگاری، بهتی است که از دیدن این آگهی میکنم.
«فروش جنین نه ماهه!!»
شمارهاش را میگیرم، نمیگویم خبرنگارم، خودم را خریدار معرفی میکنم. با اولین بوق تلفن، خانم جوانی جواب میدهد. انگار منتظر تماسهایی ناشناس مثل من است. بیآن که نیازی باشد، به هم معرفی شویم سر اصل مطلب میروم:
«خودتان باردار هستید؟»
آرام و معذب جواب میشنوم: خودمم.
نیازی نیست سوال بپرسم، سفره دلش را باز میکند:
همسرم بیمار است، باید هرچه زودتر عمل شود، ضربه مغزی شده و شرایط نگهداری بچه سوم را ندارم. میگویم قصد خرید فرزندش را دارم و از جنسیت نوزاد میپرسم. نوزادی در راه است که مثل دو برادر دیگرش پسر بود. بحث که به قیمت نوزاد کشیده میشود، بیمعطلی میگوید:
«قیمت برایم مهم نیست، مهم این است که فرزندم را به خانواده خوبی بدهم، نمیخواهم یکی دیگر را هم بدبخت کنم.»
پیش از خداحافظی نگرانی دیگرش را میگوید:
«از صبح تماسهای زیادی با من گرفته شده، در یکی از تماسها صدای بیسیم پلیس میآمد. نگرانم، نمیخواهم فروش نوزادم برایم دردساز شود.»
قرار میگذاریم فکرهایم را بکنم و به او خبر بدهم، میگویم تلفنش را را خاموش کند و عصر خودش با من تماس بگیرد.شماره ناشناسی همان زمانی که قرار گذاشته بودیم، تماس میگیرد تا نتیجه را جویا شود. به توصیه دوستانم میپرسم:
«آیا پدر بچه از این کار راضی است؟ چه تضمینی دارید که بعدها سراغ فرزندتان را نگیرید.»
با اطمینان میگوید: «اگر مطمئن باشم فرزندم جای خوبی بزرگ میشود، خودم و همسرم هر تعهدی لازم باشد، میدهیم که سراغ فرزندمان را نگیریم و ادعایی نسبت به او نداشته باشیم.»
میگوید «ساکن «محمدشهر» کرج است. برایم دردآور است ببینم مادری حاضر است تعهد بدهد که «ادعایی نسبت به فرزندش نداشته باشد» میگویم:
«تصمیمم را گرفتهام، قصد خرید نوزادت را دارم، منتها باید از نزدیک یکدیگر را ببینیم و رودررو صحبت کنیم.»
سریع میپذیرد و میگوید «همین امروز خوب است؟ بگویید کجا بیایم؟»
نمیتوانم ادامه دهم. میگویم «میخواهم به شما کمک کنم.»
لحن صدایش از زن جوان تعارفی و معذب تغییر میکند:
«اگر قرار باشد کمکی به زندگی من بشود، چرا فرزندم را بفروشم؟ کدام مادری این کار را میکند؟»
تا شب خودش را با مترو از کرج به تهران میرساند. به همراه همسر و دو فرزندش وارد تحریریه میشوند.مدارک شناسایی و درمانیاش را آورده است. نامش «مریم» است و متولد سال ۷۳ . همسرش «هادی» متولد ۷۱ است.«مریم» شوهرش را نگاه میکند و تعریف میکند:
وقتی در یک حوضچه شیلات در آمل سرایدار بودند، هادی در استخر سقوط میکند و بر اثر ضربه از هوش میرود. بعد از درمان کوتاهمدت، پزشکان میگویند باید عمل شود، اما هزینه عمل آنقدر بالا بوده که جراحی انجام نمیشود و «هادی» روزانه دچار تشنج میشود و همین موضوع باعث شده بیکار بماند. چند سالی هم به بجنورد رفتهاند و حالا هم مدتی است کرج زندگی میکنند.
«مریم» میگوید: تا سه ماه پیش در کارخانه بستهبندی میوه کار میکرده و خرج زندگی را میداده، اما بعد از بارداری ناخواسته، در خانه لیمو خشک آماده میکند. نگران است که بعد از زایمانش ناچار است دوباره مشغول به کار خارج از خانه شود؛ این یعنی نوزادی در راه است که نمیتواند او را نگاه دارد.به وزیر بهداشت برای درخواست کمک پیام میدهم:
«خبرنگار ایلنا هستم. خانم بارداری اوایل نه ماهگیاش به خاطر مشکلات مالی درخواست فروش بچهاش را دارد. همسرش هم بیمار است و دچار ضربه مغزی شده و باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد.
اما از پیامم به وزیر بهداشت چیزی به «مریم» نمیگویم. چون مطمئن نیستم، نمیخواهم بیدلیل امیدوارش کنم، اما با اطمینان میگویم به تماسهای خرید فرزندش پاسخ ندهد.
پیام دیگری به وزیر بهداشت میدهم: «سلام آقای دکتر. پیام من را مطالعه کردید؟»
بلافاصله پاسخ میآید: «باسلام و احترام. الان دیدم. برای آقای دکتر زارعنژاد فرستادم. قول دادند فردا پیگیری و اقدام کنند»
فردا صبح از وزارت بهداشت تماس میگیرند. مشخصات «مریم» و همسرش را میخواهند. قرار شد روز شنبه برای انجام کارهای جراحی مغز ِهادی به «بیمارستان سینا» بروند.«مریم» تا دو ماه دیگر باید خانهای را که اجارهاش سه ماه است عقب افتاده تخلیه کند، اما با امیدواری بیشتر انتظار نوزادش را میکشد و هزینه فرزند سوم را تحمل میکند.هنوز فکر میکنم تا بهبود وضعیت معیشت مریمها، راه بسیاری مانده است!
#سعیده_امیدی@nakookmag@maktubathttp://s8.picofile.com/file/8272765868/fori.jpg