دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

اینجا همان بهشت موعود است؟

اینجا همان بهشت موعود است؟


نامه منتشر شده در کانال سید ناصر نقویان که در کپنهاک پایتخت دانمارک بستری است.
مهراب عزیز. هنوز در بیمارستانم.
هر روز در عجبم که این چه سری است که نامسلمانان بی نماز چقدر انسانند و بیشتر در عجبم که چقدر مسلمانان سینه زن و روزه دار در تعریف بی خدایان می گنجند! 

امروز روز چهارم است بستریم. از بدو ورود چهره های خندان دیدم که گویا خدمت به همنوع را وظیفه غایی خود می دانند. این بیمارستان دولتی است با حقوق و دستمزد دولتی. امروز هوا گرم تر از روزهای دیگر بود. سه پرستار حوری صفت در سه ساعت متفاوت و بدون هماهنگی با دو حوله و یک دست لباس چون برف به اتاقم آمدند و گفتند یک دوش شاد تر و تازه ات کند!  و اما دکتر. دیروز باید سی تی اسکن مغزی می شدم. دکتر خودش آمد و همراه با یک نفر از پورترهای بیمارستان تا اتاق اسکن آمد. بعد موقعی که داروی کنتراست وارد رگ ها می شد، دست من را فشرد و آنجا ماند تا اسکن تمام شد و گفت که بعدا همراه با جواب اسکن به دیدارم خواهد آمد. تا آخر وقت صبر کردم، اما نیامد. حدود ساعت ۱۱ و نیم شب که فشار خون می گرفتند، بیدار شدم و دیدم دکتر در حال معاینه است و کلی هم معذرت خواست که به علت یک بیمار اورژانسی نتوانسته زودتر به قولش وفا کرده و برای صحبت در مورد جواب اسکن به دیدارم بیاید. 

این دکتر فوق تخصص بزرگوار، شش ماهه باردار است و علی رغم مرخصی با حقوق و مزایا که برای زائمان دارد، به مرخصی نرفته است. گفت جواب اسکن هیچ معضلی در مغز نشان نداده. من هم با خوشحالی پرسیدم که آیا می توانم فردا مرخص شوم؟ اجازه نداد و گفت: تا سلامت کامل باید بمانم. 

اینجا تلویزیون بزرگ نصب است و من از دیدن مسابقات فوتبال جام اروپا محروم نیستم. از پنجره اتاق که در طبقه پنجم است، بیرون را نگاه می کنم، تا چشم کار می کند، سبزی و طراوت و آرامش می بینم. بیمارستان از تمیزی برق می زند و حتی می شود پا برهنه از سرویس دستشویی استفاده کرد. امید، شادی، زندگی، عشق به همنوع از در و دیوار بیمارستان می بارد. دیشب نخ آلارم بالای سرم را کشیدم که بلافاصله پرستار جوانی که اصلیتا نروژی است، بالای سرم پدیدار شد. معذرت خواستم که نمی توانم مسواکم را پیدا کنم و خواهش کردم کمکم کند (برای من کمی سخت بود که با وجود الکترودهایی که به سینه و شکمم وصل بود، خم و راست شوم) لبخندی زد و رفت. فکر کردم که از خواهشم رنجیده، اما باز خوشحال شدم از این که حداقل به من خارجی چیزی نگفت و رفت. اما چند دقیقه بعد با یک مسواک نو و یک خمیردندان برگشت و با لبخند آن ها را روی میز من گذاشت. باز هم از فکر ناصوابم شرمنده شدم. گفت که: حالا من از تو یک خواهش دارم. گفتم که: از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن، در خدمتم. خواهشش این بود که لطفا برای کاری که وظیفه اوست، از او معذرت خواهی نکنم!!

من شرمنده از مسلمانی، شدم آنجا به گوشه ای پنهان!

عجب! نه ادعایی، نه منتی، نه پزی!

چهار روز است که دنبال پیدا کردن نقصی در بیمارستانم. به جان عزیزت قاصرم. به جای این که از این همه زیبایی و وظیفه شناسی لذت ببرم، چهار روز است که حرص می خورم. چرا ما که میراث داران خرد و تاریخی کهن به درازی تاریخ یونان و روم هستیم و همچنین مدعی مرحمت ائمه  اطهار و مفتخر به زیبندگی به گوهر شریف اسلام، اما در مسلمانی  به گرد این قوم غیر مسلمان نمی رسیم!!

بگویم که بی اختیار به یاد مرگ پدر عزیزم افتادم که روزهای آخر زندگیش را در بیمارستان رجایی کرج گذراند. پدر نازنینم در میان نکبت و کثافت بستری بود و به دلیل وضعیت وخیمش اجازه جابه جایی اش را نمی دادند. چهار ساعت در محوطه حیاط بیمارستان رجایی ایستادم. وقتی دکتر بیرون آمد، سلام دادم که اصلا جواب نداد. از حال پدرم پرسیدم، از کنارم بدون جواب گذشت و به سمت ساختمان اصلی بیمارستان تند قدم زد. مجبور شدم در حال سوال از او کنارش مثل یک پادو بدوم. گفت :غروب بیا مطب در چهارراه طالقانی. گفتم: چشم. غروب رفتم مطب دکتر و به منشی گفتم. گفت باید ویزیت بدهید که البته دادم و بعد هم زیر میزی به خود دکتر دادم، یعنی خودش خواست و آخر هم به علت سهل انگاری کادر پزشکی، پدر نازنینم  فوت شد و پزشکی قانونی هم آن را علی رغم شکایت من و اسناد انکار ناپذیر، نادیده گرفت.

مهراب عزیزم، در دوگانگی عجیبی مانده ام. آیا خدا اینجا نیست؟ آیا به واقع این قوم، برگزیدگان خدا نیستند؟ آیا ما واقعا اهل بهشتیم؟ یا فقط این چنین تصور می کنیم؟ آیا بعد از مرگ، ما را بلافاصله راهی دورخ نخواهند کرد و این قوم را راهی بهشت؟ اینجا هیچ زنی حجاب ندارد؛ اما هیچ مردی هم به خود اجازه نمی دهد که نگاه چپ به یک زن بکند. مگر این که خود زن نیز بخواهد که رابطه ای ایجاد شود و بگویم که آنچه که من دیده ام، اینجا روابط جز بر پایه عشق نیست. آنچه که ما همیشه جسته ایم و نیافته ایم!

این همه پاکی مگر می شود؟ نکند اینجا همان بهشت موعود است؟ نمی دانم، واقعا!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد