فرمان علیه فهم
محمد مجتهد شبستری
1-
مخالفت حکومت ما با علوم انسانی، مخالفت فرمان علیه فهم است. علوم انسانی
ریشه در افکار و آراء دورۀ روشنگری Aufklärung دارد. روشنگری خود را در
مخالفت با وحی مسیحی در معنای «مجموعهای از آموزهها که از عالم فوق
عقلانی الوهیّت به انسان فرود آمده» معنا کرده است. این تعریف از وحی مسیحی
موضع رسمی کلیسا در دوران روشنگری بود و کسی حق نداشت از آن تخلّف کند.
این وحی منشأ و مبدأ فرمانهایی بود که کلیسا در زمینههای مختلف زندگی
انسان صادر میکرد.
2-
بنیانگذاران روشنگری فرمانهای کلیسا را نقد عقلانی و اخلاقی کردند. این
نقدها زمینه را برای پیدایش دانشهایی چون جامعهشناسی، علوم سیاسی و تاریخ
و... آماده کرد. موضوع این دانشها فهمیدن زندگی اجتماعی و سیاسی و تاریخی
و حقوقی و اقتصادی و... جمعیتهای انسانی بود. این دانشها نشان میدادند
که تحولات گوناگون جامعهها چگونه اتفّاق میافتند، چگونه میتوان آن ها را
پیشبینی کرد، چگونه میتوان از آنها جلوگیری کرد، و بالاخره چگونه
میتوان برای علاج مشکلات و نابسامانی های زندگی انسان طرحی درانداخت. این
دانشها در حقیقت مرّوج ایده «پیشرفت و ترقی و توسعه» بودند.
3-
این دانشها «اصل فهم علیه فرمان» را بنیانگذاری کردند و به این جهت کلیسا
با این دانشها سرسختانه مخالفت کرد، زیرا آن ها اتورتیه فرمان را ویران
میکردند. منطق فرمان، اطاعت بیچون و چراست ،در حالی که منطق این دانشها
فهمیدن و چگونه فهمیدن بود. مخالفت کلیسا با این دانشها دهههای زیادی طول
کشید. اما عاقبت کلیسا ناچار شد منطق فرمان را کنار بگذارد و از فرمان
دادن دست بکشد. این کار وقتی مبنای تئوریک یافت که در مجمع واتیکان 2
(1964) تعریف وحی را عوض کردند. در آن مجمع گفتند وحی مسیحی «مجموعهای از
آموزههای غیبی» نیست، بلکه ظهور خداوند برای انسانها در ایمان مسیحی است.
این ظهور که ذاتاً همه جائی و همگانی است، به فرمان منتهی نمیشود و ایمان
مسیحی در برابر هیچ گونه فهم و تفسیر عقلانی از تحولات زندگی دنیوی انسان
قرار نمیگیرد. بدینسان علوم انسانی و حقوق بشر تقریباً تمام و کمال مورد
پذیرش کلیسا قرار گرفت و الهیات مسیحی به خوبی از آن استفاده کرد.
4-
پیش از ورود علوم انسانی جدید به ایران مردم این کشور با منطق فرمان زندگی
میکردند، این فرمان یا فرمان دین بود و یا فرمان سلطان. بررسی تحولات
گوناگون زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و تاریخی مردم این سرزمین موضوع
علاقه و توجه کسی قرار نمیگرفت. گویی همه محکوم سرنوشت و تقدیر بودند.
تنها امور عملی دین نبود که بر اساس تقلید محض استوار گشته بود. در سیاست و
اقتصاد هم تقلید میکردند. این تقلید مقتضای حکومت مطلقه فرمان در امر دین
و دنیا بود. این همان بود که در تعریف امامت گفته بودند:
«الرّیاسة العامّة فی امور الدّین و الدّنیا».
5-
وقتی پای علوم انسانی به ایران باز شد، حاکمیت مطلقه فرمان، رقیب خطرناکی
پیدا کرد، آن رقیب چیزی غیر از اصل «فهمیدن» نبود، فهمیدن واقعیات زندگی
اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تاریخی. این فهمیدنها آتوریته فرمانها را به
شدت زیر سؤال برد. این فهمیدنها استبداد دینی و استبداد سیاسی در ایران را
به چالش کشید، فقر و جهل و بیماری و عقب ماندگی را نه سرنوشت و تقدیر
جامعه بلکه آفتهائی بشر ساخته و قابل علاج اعلام کرد و حاکمان را مسئول
اصلی آنها برشمرد. مردم چشم و گوششان باز شد و خواستار توسعه و پیشرفت
شدند. مطالبه حقوق بشر و دموکراسی و عدالت با قوت تمام جامعه ایران را زیر
سیطره خود گرفت. براساس همین فهمیدنها و مطالبات ناشی از آن بود که دو
انقلاب بزرگ در ایران رخ داد، انقلاب مشروطه و انقلاب سال 1357. اگر پای
علوم انسانی به ایران باز نشده بود، از این انقلابها خبری نبود.
6-
در سال های اخیر که فهمیدنهای تقریباً صد ساله و بی شمار مردم ایران و به
ویژه تجربیات پس از انقلاب 1357 مطالبات ملّت از حاکمیت را بسیار گسترده
کرده و عطش دموکراسی و حقوق بشر شدت یافته است، دوباره «فرمان» به جنگ
«فهم» آمده است! علوم انسانی علوم شیطان شده است! این شیطان را باید رجّم
(سنگسار) کرد تا اقتدارگرایان از شر «فهم» مردم راحت شوند. خرافات را هم
باید تمام و کمال ترویج کرد تا فرمان در یک کشتزار نرم دوباره تقلید را در
شریان زندگی مردم جاری سازد و همه آگاهیها و فهمیدنهای صد سال گذشته را
در گورستان جهل دفن کند.
7-
چند ماه پیش که مقاله «تفسیر حقوقی قانون اساسی تنها راه حاکمیّت ملت و
نجات کشور است» از صاحب این قلم در اینترنت منتشر شد، یکی از مروّجان شدید
اللّحن فرمان علیه فهم گفت:
اعتبار قانون اساسی هم به امضاء فقیه استوار است، این سخن نمونه بسیار روشن و گویا از سلطه فرمان علیه فهم است. در عصر حاضر نمایندگان یک ملت قانون اساسی را براساس درک و فهم عقلانی و تجربی خود از سیاست به عنوان یک میثاق ملّی مینویسند.