بی دلیلی گزاره های دینی
و تفاوت آن ها با بی دلیلی گزاره های غیر دینی
ما
انبوه گزاره هایی داریم که بر درستی هیچ کدامشان دلیل قانع کننده ای
نداریم؛ مثلا کدام انسان در کره زمین است که بتواند استدلال کند که عالم
واقع، واقعیتی مستقل از ذهن بشر دارد؟
چه کسی می تواند استدلال کند که فردا خورشید طلوع می کند؟ به همین ترتیب علّیت چه دلیلی بر آن وجود دارد؟ چه دلیلی داریم برای این که هر پدیدهای علت میخواهد؟ هیچ.
به
همین ترتیب از این دست گزاره های نامدلل داریم، کسانی گفته اند چرا به
نامدلل بودن گزاره های دینی این قدر حساسید؟ این همه گزاره های نامدلل
داریم، چرا نسبت به آن ها حساس نیستید؟برخی از پاسخ های داده شده بدین قرار
است:
1-گزاره
های نامدلل غیر دینی سر نزاع با دیگر باورهای ما ندارند، اما گزاره های
دینی با بسیاری از باورهای ما سر ناسازگاری دارند؛ یعنی خودشان که بر
صدقشان دلیل ندارند که هیچ، با دیگر باورهای ما هم دعوا دارند!
2-
اما دستة دومی هم وجود دارد و آن مربوط است به گزارههای عملی، یعنی
گزارههایی که وجدان انسان مدرن را میآزارند، وجدان انسان سنتی را
نمیآزردند.
مثلا اگر یک کسی دین آبا و اجدادی خودش را رها کرد و آمد مسلمان شد، شما برای او هزار مجلس می گیرید و به او تبریک می گویید و حتی یک بخشی از مصارف وجوه شرعیة شما برای کسانی است که دل هایشان را نرم کنید که بلکه بیایند به دین شما، اما یکی اگر از دین شما بیرون رفت، دیگر سر و کار میافتد با توبه و اگر هم توبه نکرد ،دیگر بحث ارتداد و مسائل مربوط به خودش.
اینجا وجدان انسان مدرن میگوید چرا؟ چگونه حقوق زن با حقوق مرد متفاوت است؟
3-سومی مسئلة ذیربط بودن و بیربط بودن است. مسئله این است که ارتباط دین با زندگی واقعی از دست رفته است. مثال ساده بزنم.
مثلاً ما احکامی داریم که اگر موش در چاه شما افتاد، چقدر باید نزح آب کنیم (آب را از چاه بیرون بکشیم)و اگر خرگوش افتاد و سگ افتاد چه کار باید بکنیم. الان چند درصد من و شما با آب چاه سر و کار داریم؟ یعنی آن چیزی که در باب موش گفته شده است در زندگی نود درصد ما بلاموضوع است؛ یعنی موضوعیت ندارد، چون چاه نداریم، دیگر موضوعیت ندارد.