خودشکوفاشدگان
مزلو، در دو کتاب خود، یکى Motivation and Personality
(= انگیزش و شخصیت) (چاپ نخست ۱۹۵۴ و ویراستۀ دوّم ۱۹۷۰)
و دیگرى Towards a Psychology of Being (= به سوى یک روانشناسی بودن)
(چاپ نخست ۱۹۶۲ و ویراستۀ دوّم ۱۹۶۸)
که هر دو نیز به فارسى ترجمه شده اند، این مؤلّفهها را براى خودشکوفاشدگان برمیشمرد:
۱) عالم واقع را به نحو کارآمدى ادراک میکنند و میتوانند بییقینى و عدمقطعیت را تحمّل کنند و بپذیرند.
۲) خود و دیگران را به همان صورتى که هستند، قبول دارند.
۳) چه در مقام فکر و نظر و چه در مقام فعل و عمل به صرافت طبع خود التزام میورزند.
۴) در کار و زندگى، همّ و غمّشان معطوف به حلّ مسایل و رفع مشکلات است، نه این که خودمحور باشند.
۵) شوخطبعى فراوان دارند.
۶) میتوانند به زندگى نظر آفاقى (=عینى) داشته باشند.
۷) بسیار خلاّق و اهل ابتکار و نوآورىاند.
۸)
نسبت به فرهنگآموزى و همرنگ دیگران شدن مقاومت میورزند، امّا از صِرْفِ
مخالفخوانى و خِلافِعُرْف بودن نیز لذّت نمیبرند، بلکه فقط دغدغۀ این
دارند که فهم و تشخیص خود را براى خاطر دیگران فراموش و فدا نکنند.
۹) دغدغۀ بهروزى و سعادت همۀ انسانها را دارند.
۱۰) میتوانند تجارب اساسى زندگى را عمیقاً درک کنند و قدر بگذارند.
۱۱) فقط با معدودى از انسانها مناسبات و روابط عمیقِ ارضاکننده برقرار میکنند.
۱۲)
احساس اوجگیرى (Peak Experience) دارند، یعنى احوالى دارند که در آنها
احساس میکنند که قید و بندهاى زمانى و مکانى از هم گسیختهاند و از میان
برداشته شدهاند و خود به جذبه و حیرت و خشیت درافتادهاند.
۱۳) احساس نیاز شدید به خلوت و حریم خصوصى و تنها ماندن با خود دارند.
۱۴) گرایشهاى آزادمنشانه و خالى از جزم و جمود و تعقیب دارند.
۱۵) معیارهاى اخلاقى را به قوّت و شدّت تمام پاس میدارند و رعایت میکنند.