زنی را در 13سالگی به مبلغ 400هزار تومان به یک نمکی فروختند
و همسر هشتم شوهرش شد!!
هر ۳ماه یک بار شکایت میکنم تا بتوانم نفقهام را از شوهرم بگیرم و شکم دختر ۳سالهام را سیر کنم. باور کنید خجالت میکشم که بگویم همسر هشتم مردی ۷۰ساله هستم و با ۲۳سال سن باید کلفتی خانهاش را انجام بدهم.
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری نواب صفوی مشهد افزود: من در خانه شوهرم فقط یک کلفت هستم و هر موقع میخواهم حرفی بزنم، او مرا به باد کتک میگیرد و میگوید:
بدبخت بیچاره، داشتی از گرسنگی تلف میشدی و تو را از پدر و مادرت خریدم تا سروسامانی بگیری و صاحب این زندگی بشوی، حالا زبان دراز شدهای و...؟!
«فائزه» اشکهایش را پاک کرد و افزود: پدر و مادرم هر دو به مواد مخدر اعتیاد دارند و ۱۰سال قبل یعنی زمانی که دختری ۱۳ساله بودم مرا به مبلغ ۴۰۰ هزار تومان به مردی فروختند که نمکی بود و ضایعات جمع میکرد. من صورتم را با ضربات سیلی بیرحمانه پدرم سرخ کردم و پا به خانه شوهری گذاشتم که ۴۸سال تفاوت سنی داشتیم و از پدر خودم بزرگتر بود. این مرد ۷ تا زن دیگر را طلاق داده است و در واقع مرا به عنوان کلفت از پدر و مادرم خرید.
در طول این ۱۰سال زندگی نکبتبار، تنها دلخوشیام به دخترم بود که الان ۶سال سن دارد و به مهدکودک میرود. فرزندان شوهرم نیز وضعیت مرا درک میکنند و از پدرشان دل خوشی ندارند؛ اما آنها خودشان کارگر هستند و نمیتوانند به من و خواهر کوچکشان کمک چندانی بکنند.
شوهرم آدم گداصفتی است و با اینکه دستش به دهانش میرسد، ولی فقیرانه زندگی میکند و نمیدانم فردی که یک پایش لب گور است، پولهایش را برای چه و در کجا پس انداز کرده است. من و دختر بیچارهام دچار فقر غذایی شدهایم و تا به حال چند بار از پدر و مادرم و حتی داییام خواستهام با شوهرم صحبت کنند، اما این مرد بیمسئولیت که نمیخواهد او را ترک کنم و تنها بماند، با پرداخت مبالغ بسیار ناچیزی ،خانوادهام را راضی کرده است و به من تهمت میزند و میگوید این زن جوان است و...!
آمدهام تا بار دیگر شکایت کنم و خرجی خانه بگیرم؛ اما تمام این بدبختیها نتیجه ندانم کاری و خطاهای پدر و مادرم است. آنها دو خواهر بزرگم را به فردی که تبعه خارجی است، فروختهاند و خواهر کوچک ترم را نیز با دریافت یک میلیون تومان به عقد مردی ۴۶ساله درآوردهاند، تا همسر پنهانی او باشد و سرنوشتش تباه شود.
زن جوان در پایان گفت: پدر من روزهای اول به صورت تفریحی موادمخدر مصرف میکرد، اما در کمتر از چند سال مادرم هم معتاد شد و این همه بدبختی به سرمان آمد!
منبع:http://kheshtakpareh.mihanblog.com/