✅ اول خلقت
✍️ دکتر محسن رنانی(اقتصاد دان)
اول
مهر است. و برای من از وقتی مطالعاتم را به سوی «کودکی و توسعه» بردهام،
دیگر اولِ مهر، اولِ مهر نیست، اول خلقت است. همه چیز از اول مهر آغاز
میشود. سرنوشت یک ملت، اقتدار یک ملت، رفاه یک ملت،دموکراسی یک ملت،و
عدالت یک ملت، از اول مهر آغاز میشود. همانگونه که در طبیعتِ زمین، همه
چیز از مهر آسمان شروع میشود و بدون خورشید، طبیعت زمین عقیم خواهد ماند،
در جامعه انسانی نیز همه چیز از مهر شروع میشود. ماه مهر آغاز کشتوکار در
مزرعهی وجود کودکانی است که اگر در دلشان مهر بکاریم، سرنوشتمان
مهرآگین خواهد شد.
رئیس
جمهور به مدرسه میرود و زنگ اول مهر را میزند. اما نه رئیس جهور میداند
و نه دیگر یارانش، و نه دیگرانی که خود را متولیان این دیار میدانند که
مدرسهها مان زنگ زده است، که کتاب هامان زنگ زده است، که معلمانمان زنگ
زدهاند، که مغزهامان زنگ زده است، و این روزها از دلهای ما نیز بوی زنگ
زدگی می آید.
۱۳
میلیون زندانی را صبح به صبح راهی زندانهای زنگ زده میکنیم و به دست
زندانبانهای زنگ زده میسپاریم. فقط اقتصاد ما نیست که درماندهی
سیاستمداران زنگ زده شده است، کودکان ما نیز زندانی زنگ زدگیهای ما
شدهاند. نظام آموزشی ما یک نظام مکانیکی فرسوده و زنگ زده است که هی پیچ و
مهرههایش را روغن میزنیم، بلکه چند گام دیگر دوام بیاورد.
وقتی
برای وزیر پیشین آموزش و پرورش توضیح دادم که چرا میگویم عقب ماندگی ما
ریشه در نظام آموزشی ما دارد و برایش گفتم که چگونه بذر توسعه در مدرسه
کاشته میشود و اکنون با این شیوههای آموزشی، اگر بذری هم در درون کودکان
باشد، میخشکانیم. گفت: این ها حرفهای مهمی است که باید همه وزرا بشنوند.
اما بیچاره هرچه تلاش کرد نشد که این بحث را به هیات دولت ببرد. و بعدها
پیام داد که الان دغدغه دولت، آموزش نیست. راست هم میگفت دولت الان باید
نیمی از انرژی خود را صرف تامین حقوق آخر ماه کارمندان و بازنشستگان و
پرداخت یارانهها کند و بقیه انرژیاش را هم صرف مراقبت از لنگ پاهایی بکند
که برایش میبندند، پس دیگر نوبت به نگرانی نسبت به آموزش و پرورش
نمیرسد.
آی
معلمهای عزیز، ما میدانیم که شما در این زنگ زدگی بی تقصیرید. شما هم در
دام یک نظام تدبیر زنگ زده، گرفتار شدید و زنگ زدید، اما شما مراقب کودکان
ما باشید مبادا آنان زنگ بزنند. باور کنید مشق شب شیوه ای زنگ زده
است،باور کنید ارزیابی کودکان بر اساس نمره، سمی است که شخصیت کودکان ما را
زنگ نمیزند، بلکه متلاشی میکند، لطف کنید دیگر به کودکان ما درس ندهید.
ما چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم،
اما همه چیز بدتر شد. تصادفات رانندگیمان بیشتر شد، ضایعات نانمان بیشتر
شد، آلودگی هوایمان بیشتر شد، شکاف طبقاتی مان بیشتر شد، پروندههای
دادگستریمان بیشتر شد، تعداد زندانیانمان بیشتر شد و مهاجرت نخبگانمان
بیشتر شد. پس دیگر دست از درس دادن بردارید. آموزش کودکان ما ساده است. ما
دیگر به دانشمند نیازی نداریم. ما اکنون دچار کمبود مفرط آدمهای توانمند
هستیم.
پس
لطفاً به کودکان ما فقط زندگی کردن را یاد بدهید. به آنها گفتوگو کردن
را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را،
دوست داشتن حیوان را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را،
رقصیدن و شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل
را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را،
راست گفتن را و راست بودن را بیاموزید.
باور
کنید اگر بچههای ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت، و
ندانند که حاصل ضرب ۱۱۴ در ۱۱۴ چه می شود، و ندانند که با پای چپ وارد
دستشویی شوند یا با پای راست، هیچ چیزی از خلقت کم نمیشود؛ اما اگر آنها
زندگی کردن را و عشق ورزیدن را و عزت نفس را و تاب آوری را تمرین نکنند،
زندگی شان خالیِ خالی خواهد بود
لطفاً
برای بچههای ما شعر بخوانید، به آنها موسیقی بیاموزید، بگذارید با هم
آواز بخوانند، اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را
بیاموزند، بگذارید وقتی خوابشان می آید، بخوابند و وقتی مغزشان نمیکشد،
یاد نگیرند. لطفاً بچگی را از کودکان ما نگیرید. اجازه بدهید خودشان ایمان
بیاورند،زبانشان را برای نقد آزاد بگذارید، بگذارید خودشان باشند و از
اکنون نفاق را و ریا را در آن ها نهادینه نکنید.
اکنون
که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم، دست کم
هوای هم را داشته باشیم، نداشتهها و تنگناها و غمها و عقدههای خود را به
کلاسها نبرید. ترا به خدا در کلاسهایتان خدایی کنید نه ناخدایی. شاید
خدا به شما و ما رحم کند و از این زندان خودساخته رهایمان سازد.
✔️ تفاوت شرایط عادی و اضطراری
آلمان:"تکنولوژی و بنز"/فنلاند:"نظام آموزشی برتر"/برزیل:"قهوه و فوتبال"
ایران من، با چه کلماتی در دنیا شناخته می شود؟!
✍
بوی گند تظاهر...
روزهای عجیبی بر ایران می گذرد؛
روزهایی که سرزمین کهنم ایران این روزها را،حتی با حافظه ی ضعیفش هم ،از یاد نخواهد برد...
امروز نه خبری از چکمه های رضا خان قلدر است و نه از استعمارگر پیر!
نه کمونیست به جان کشور افتاده و نه لائیک در حال سوزاندن اعتقاد است!
امروز تظاهراست که قلقلکمان می دهد!
از
کارمندانی که از یک ساعت قبل از نماز با جوراب های آویزان از جیب و دست
های خیس تا آرنج و کفش های سرپا،مانند پنگوئن در راهرو اداراتشان راه می
روند،جوک می گویند و به پیشواز نماز ظهر می روند!
تا مداحان دو قرونی و هفت تیرکش که دل های ما را به کربلا می فرستند و خودشان سر از سفارت فرانسه در می آورند !
از جای مهر بر پیشانی ،با طرح های جدید 2017 و رنگ ثابت !
از آزادگان نامدار که چند سال اسارت سرمایه ی زندگیشان شده است و مزدش را عجیب گرفته اند!
تا آزاده نامداری ،مجری مبلّغ چادر و طرفدار حجاب و عفاف،که اتّفاقا عاشق آبجوی سوئیسی ،موهای پریشان در باد و لباس هاى گلدار هست....
و این قرار عاشقانه ما بود با مردمانی که قرار بود رستگارمان کنند...
به راستی بهتر نبود ما را به حال خود رها کنید ،تا به جاى سرازیر شدن به بهشت با
بوى گند تظاهر، خودمان رستگار شویم!