دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

اعداد سلامتی



 اعداد سلامتی

هشت تا از قوی ترین غذاهایی که باعث تقویت سیستم دفاعی بدن و مقاومت در برابر بیماری ها می شوند:

انار
ماست
سیر
پیاز
چای سبز
جو
کدو
بروکلی

سه چیز که جسم را بیمار می کند:
1) زیاد حرف زدن .
2)  زیاد خوابیدن .
3) زیاد خوردن .

چهار چیز که جان را جلا می بخشد :
1) تقوا .
2) وفا .
3) بخشندگی .
4) جوانمردی .

و چهارچیز که رزق و روزی را زیاد می کند :

1) سعی و تلاش
2) خوش حساب بودن
3) صدقه دادن
4) کمک به نیازمندان

و چهار چیز که رزق و روزی را کم می کند :
1) خواب صبح .
2) حرص و طمع
3) تنبلی .
4)  خیانت

کپی برای کسایی که دوستشون داریم

اسیر این باید ها و نبایدها نباشیم! (1)



هرگز انتقاد هیچ کس و اساساً نظر مردم را جدی نمی‌گیرم. بر این باورم که کسی که حرف همه‌ مردم را جدی بگیرد،‌ به همان جایی می‌رسد که همه‌ مردم رسیده‌اند: هیچ جا!
شعبانعلی: یادم می‌آید که قدیم‌ها چند بار برای استخدام به شرکت‌های خیلی معتبر رفتم و شرایط استخدام آن ها را هم داشتم. اما وقتی دیدم که فرم استخدام طولانی است و یک عالمه سوال و تست و … آنجاست، خیلی آرام به بهانه‌ای، بیرون آمدم و هرگز به آنجا برنگشتم. ویزا گرفتن را هرگز دوست نداشته‌ام.

هر وقت رابطه‌ام با سفارتی خوب بوده و خودشان کمک کرده‌اند و ویزا صادر کرده‌اند، تشکر کرده‌ام و گرفته‌ام. اما هر وقت باید می‌رفتم و چند صفحه فرم پر می‌کردم و گردن کنار سفارت کج می‌کردم، کلاً از مسافرت به آن کشور صرف نظر کرده‌ام. کشورهای متعددی در دنیا هست که می‌توانستم بروم و دوست دارم بروم و آرزو دارم بروم، اما چون فرم طولانی دارد و بعدش هم باید مراجعه حضوری داشته باشم و در صف بایستم، نرفته‌ام! وام هم به همین دلیل نگرفته‌ام و هزار کار دیگر که می‌شد انجام بدهم و نداده‌ام!

فکر می‌کنم اگر خداوند در ورودی بهشت، یک فرم چهار صفحه‌ای ثبت مشخصات بگذارد، خودم بدون فوت وقت، مسیر جهنم را انتخاب می‌کنم! (همین یک آی دی بپرسند و یک پسوورد. راهمان بدهند. مگر چه می‌شود؟!). 

شناخت من از بندگان خداوند مرا به این نتیجه رسانده که اگر آن دنیا هم مثل این دنیا باشد، احتمالاً بهشت فرایند پیچیده‌ای دارد. فرم‌های طولانی. قواعد خاص پر کردن. رسم‌الخط خاصی که اگر اشتباه کنیم، پذیرش نمی‌شویم و هزار پیچیدگی دیگر. فکر می‌کنم جهنم باید راحت‌تر باشد.


چرا یاد نمی‌گیریم (۱)؟

ویژگی دیگری که خیلی در پیشرفت زندگی من نقش داشته، انتقادناپذیری است. خیلی خوشحالم که هرگز انتقاد هیچ کس و اساساً نظر مردم را جدی نمی‌گیرم.

بر این باورم که کسی که حرف همه‌ مردم را جدی بگیرد،‌ به همان جایی می‌رسد که همه‌ مردم رسیده‌اند: هیچ جا!

باید تا هجده سالگی درس بخواند و معدل بالا بیاورد. تا مردم در مهمانی‌ها به او لبخند بزنند و خوشحال شوند.

باید به بهترین دانشگاه و بهترین رشته برود تا مردم به او لبخند بزنند و خوشحال شوند و او هم احساس پیشرفت کند.

باید ازدواج کند. تا مردم بگویند زندگی خانوادگی خوبی دارد و به او لبخند بزنند و خوشحال شوند و او هم حالش خوب باشد.

باید هر روز به موقع سر کار برود و به موقع به خانه بیاید تا مردم بگویند زندگی متعادلی دارد و لبخند بزنند و …

باید فرزنددار شود. تا مردم بگویند که کانون خانواده‌ آن ها گرم است و یک خانواده‌ای دارند که همه حسرتش را می‌خورند.

و حالا خودش، با حسرت بنشیند و در ذهنش،‌ از روزهای خوب و زندگی خوب، فانتزی بسازد و به مردم لبخند بزند!

احتمالاً همان «مردم» که الان نوشته من را می‌خوانند، می‌گویند: این طوری که پیشرفت نمی‌کنی! این طوری که رشد نمی‌کنی و اصلاح نمی‌شوی! و من هم همیشه جوابم این است که اصلاح شده و رشد کرده و پیشرفت‌ کرده‌ شما را دیده‌ام. ارزانی خودتان. من همین نوع اصلاح نشده و پیشرفت نکرده‌ و رشد نکرده‌ خودم را ترجیح می‌دهم!

بر این باورم که همه‌ بزرگانی که در تاریخ تحولی ایجاد کرده‌اند،‌ مردم را به هیچ چیز حساب نمی‌کرده‌اند! آنقدر ادامه داده‌اند تا مردم مجبور شده‌اند آن ها را به چیزی حساب کنند.
درباره یادگیری: چرا یاد نمی‌گیریم (۱)؟

نیوتون تمام آن سال ها که در خانه‌اش کیمیاگری می‌کرد و مردم به او می‌خندیدند، هیچ کس را جدی نگرفت. کیمیاگری ساده‌اندیشی بود و رفتارش بی‌نتیجه. اما در حاشیه‌ همان کارها بود که تصادفاً فرمول‌های امروز او هم خلق شدند.

بعید است زمانی که ادیسون برای هزارمین بار تلاش می‌کرد چیزی شبیه لامپ بسازد،‌ مردم او را تشویق کرده باشند. احتمالاً همه گفته‌اند او احمق است و او به کار خود ادامه داده است.

بعید است وقتی دکتر حسابی شبانه‌روزی درس می‌خواند و مطالعه می‌کرد، بقیه تشویقش کرده باشند. احتمالاً برایش از «تعادل در زندگی» گفته‌اند و این که یک مدرک تحصیلی کافی است و بقیه‌اش را صرف زندگی‌ روزمره‌ات و بهبود وضع مالی‌ات کن.

بعید است این نسل دانشگاه رها کرده‌ای که دنیای فن‌آوری امروز را خلق کرده‌اند، در زمان ترک دانشگاه، با تشویق مردم مواجه شده باشند!

آن هایی که مردم را جدی گرفته‌اند جوانان خوبی شده‌اند که اگر پسر هستند، فقط به درد «دامادی» می‌خورده‌اند و اگر دختر هستند، «عروسی» شده‌اند که افتخار تمام فامیل‌ هستند و احتمالاً کارکرد اصلی‌شان در عالم هستی، «عروسی و دامادی کردن» است!

در میان مهارت‌ها و ویژگی‌های مثبت خودم، «فکر می‌کنم» مهارت یادگیری یکی از مهم‌ترین‌ها باشد. احتمالاً می‌گویید کسی که «انتقادناپذیری» را افتخار خودش می‌داند،‌ با اولین مفهوم یادگیری که بازخورد است، مشکل دارد. پس چگونه می‌شود یاد بگیرد؟

به نظر می‌رسد که یادگیری یک مهارت است. هر مهارتی – خواه نواختن موسیقی باشد و خواه صحبت به زبانی دیگر و خواه ساختن صنایع دستی – نیازمند دانستن تعدادی اصول پایه و تمرین کردن روی آن است. هر چیزی که تسلط بر آن، نیازمند تمرین و اجرایی کردن نباشد، از جنس «دانش» است و نه «مهارت».

ویژگی دیگر هر مهارتی، فرد محور بودن آن است. وقتی از نواختن یک ساز موسیقی حرف می‌زنیم،‌ بلافاصله می‌گویند: پای درس چه کسی نشسته‌ای؟ اما حوزه‌ دانش چنین نیست. دانش توسط دانشمندان تولید می‌شود، اما مستقل از دانشمندان، معنا و بقا پیدا می‌کند.

به محض این که گفتیم «فرد محور»، باید به خاطر داشته باشیم که نتیجه‌ بعدی آن «سلیقه محور» بودن است.

«نقطه‌ جوش آب»  و «جدول ضرب اعداد» چیزی از جنس دانش است و نه مهارت. فردمحور نیست (آزمایش‌کننده و آموزش دهنده‌اش مهم نیست) و سلیقه هم در آن جایی ندارد.

اما نقاشی و موسیقی و سایر جنبه‌های هنر، نمونه‌های واضحی از مهارت هستند. نام استاد و سلیقه‌ استاد در کارهای هنرآموز می‌ماند و به تدریج که تسلط بیشتری بر آن حوزه پیدا کرد، نام خود و سلیقه‌ خود را هم به آن می‌افزاید.

با این اوصاف،‌ من هم وقتی از مهارت یادگیری می‌گویم، از سلیقه‌ خودم می‌گویم. سلیقه‌ای که در طول این سال ها، از نشستن و کار کردن با کسانی شکل‌گرفته است که هر یک به شیوه‌ای معلمم بوده‌اند.

امروز نمی‌توانم آن معلمان را تفکیک کنم. از شریعتی که تلاش‌های موفق و ناموفق‌اش را برای یاد گرفتن دستاوردهای دنیای توسعه یافته و ورود آن ها به فرهنگ کشورم می‌بینم. تا ماریو دوست و همکار از دست رفته‌ام، که تلاشش را برای یاد گرفتن فرهنگ غریبی که نمی‌شناخت، اما وادار شده بود در کنار آن زندگی کند می‌دیدم. تا اساتید خوبم در دانشگاه که وقتی از تجربیات و آموخته‌های خودشان می‌گفتند، می‌دیدم که از یک رویداد ساده کاری یا یک مطالعه سنگین علمی، چه چیزهایی را می‌شود یاد گرفت و چه چیزهایی را باید به فراموشی سپرد. از ولتر و لوتر وقتی که به تغییر جامعه‌ خودشان فکر می کردند. از مولوی، وقتی که رکیک‌ترین واژه‌ها را با هدف یاد دادن و آموزش،‌ به ابزارهایی پاک و مقدس تبدیل می‌کرد تا از سعدی که داستان می‌گفت تا مقاومت مخاطب را در برابر یادگیری کاهش دهد.

یکی از شیوه‌های فسادانگیز در تربیت ما، باور به مفهوم «درست بودن مطلق» و تربیت «ذهن غلط یاب و تناقض یاب» است.

ما در درس دیکته، یاد گرفتیم که نمره از بیست شروع می‌شود و با هر اشتباه نمره‌مان کم می‌شود. هیچ کس به ما به خاطر دویست و پنجاه لغتی که درست نوشتیم، امتیاز نداد. اما به جای هر غلطی که نوشتیم، نمره‌ای کم شد.

ما در درس ریاضی، برهان خلف را یاد گرفتیم. برای این که ثابت کنیم چیزی درست است، فرض می‌کردیم که چنین نباشد و آنقدر ادامه می‌دادیم که به یک تناقض برسیم.

برای ما در کنکور، گزینه درست مهم نبود. فکر کردن به گزینه درست، زمان می‌برد و رقابت چنان تنگاتنگ بود که نمی‌شد به گزینه‌ درست فکر کرد. این بود که آموختیم به دنبال گزینه‌های اشتباه بگردیم. آن ها را حذف کنیم تا تنها یک گزینه بماند. کسی که در کنکور موفق می‌شود،‌ صدها گزینه‌ نادرست را حذف کرده‌ است! همین! مهارت غلط یابی بیشتر از مهارت حل مسئله می‌توانست موجب موفقیت ما شود.

جانداران دست‌آموزی بودیم که سال ها، تربیت شدیم تا به «غلط‌ها» واکنش نشان دهیم. سر، برافراشته و دندان، تیز کرده، آماده باشیم تا «غلط»ها را بیابیم و پیروزمندانه، در نقض گفتار دیگران، نبوغ و هوشمندی را تجربه کنیم.

این جانداران پرورش یافته، وارد گروه بزرگ تری شدند که جامعه نام داشت. جایی که هیچ چیز به صورت مطلق درست نیست. تاکید می کنم: هیچ چیز! درست نبودن هم، معنی غلط بودن نمی‌دهد. چون کمتر چیزی به صورت مطلق، نادرست و اشتباه است.

حالا با این نگرش، می‌خواهیم از حرف و رفتار و عقیده دیگران، «یاد بگیریم». بیایید یک مثال را بررسی کنیم.
درباره یادگیری: قوانین یادگیری من (۲)

بحث مهاجرت پیش می‌آید. جایی می‌خوانم: «متوسط هوش کسانی که از یک کشور مهاجرت می‌کنند، بیشتر از کسانی است که در آن کشور می‌مانند».

همان «ذهن غلط یاب» راه می‌افتد و جستجو می‌کند. به دنبال مثال نقض می‌گردد. یاد پسر همسایه می‌افتد که از لحاظ ذهنی تعطیل بود! درس نخواند. دانشگاه نرفت. روابط اجتماعی نمی‌دانست و همه‌ محل می‌دانستند که او روزی گرسنه و معتاد، در جوی آبی می‌افتد و می‌میرد. اما حالا او در کانادا است. شاید زندگی عجیبی ندارد. اما در جوی آب هم نیست. شاد و خندان است و هر روز،‌ با در و دیوار عکس می‌اندازد و در فیس بوک می‌گذارد و همه‌ همسایه‌ها را تگ می‌کند!

همین یک مثال کافی است که ادعا نقض شود. اگر مهمانی باشد،‌ حرف گوینده را قطع می‌کنم تا داستان پسر همسایه را بگویم. اگر سایت باشد،‌ باقی متن را رها می‌کنم و به سمت قسمت کامنت ها می‌روم تا بی سوادی و نفهمی و کم‌تجربگی و نگرش محدود نویسنده را به سخره بگیرم. اگر شبکه‌های اجتماعی باشد،‌ با سایر همسایگان هماهنگ می‌کنیم و شبانه، به صفحه‌ گوینده حمله می‌کنیم و فحش می نویسیم. یا مودبانه کامنت می‌گذاریم و تاکید می‌کنیم که «همه‌ جنبه‌ها دیده نشده است».

حالا احساس خوبی داریم. احساس غرور. احساس فهم. احساس تجربه داشتن. احساس نقد کردن. احساس این که من چیزی به حرف گوینده افزودم که او نمی‌دانست یا نمی‌فهمید یا نمی‌خواست بفهمد.

حاصل آن مهمانی،‌ یا مطالعه آن متن، یا حضور در آن شبکه اجتماعی، نوع مدرنی از «ارضای خود» است و حال عجیبی که در آن شرایط دست می‌دهد. البته حال می‌رود و قال فراموش می‌شود و ساعتی دیگر یا روزی دیگر،‌ به دنبال قربانی جدیدی می‌گردیم.

«ذهن غلط یاب»، این فرصت را از «ذهن مصداق یاب» من گرفت تا با خودم فکر کنم: «چه کسانی را می‌شناسم که به دلیل این که از متوسط جامعه خود هوشمندتر بوده‌اند، تحمل شرایط جامعه برایشان سخت بوده و مهاجرت کرده‌اند؟». حتی فرصت نمی‌کنم که به ذهنم بسپارم که: «ممکن است یکی از دلایل مهاجرت، بالاتر بودن قدرت هوش و تحلیل فرد،‌ نسبت به متوسط جامعه‌اش باشد».

عکس ماجرا هم درست است. جایی می‌خوانم که: «مهاجران، کسانی هستند که مسئولیت پذیر نیستند و نمی‌خواهند مسئولیت اصلاح و بهبود جامعه خود را بپذیرند. به کشوری دیگر می‌روند و صورت مسئله را پاک می‌کنند».

«ذهن غلط یاب»، دوباره به سراغ خاطراتش می‌رود. به سراغ دخترخاله‌ عزیزم که اینجا درس خواند و در فلان سازمان دولتی گزینش نشد. هفته‌ای یک بار هم «ارشاد» می‌شد. او الان در یکی از دانشگاه‌های خوب در دنیای غرب، تحصیل کرده و یک مدیر ارشد در یک مرکز تحقیقاتی است.

دوباره همان ماجرا. اگر مهمانی است حرف را قطع می‌کند و اگر سایت است کامنت می‌نویسد و اگر مقاله است ایمیل می‌زند و اگر شبکه اجتماعی است حمله می‌کند و …

«ذهن غلط یاب» فرصت را از «ذهن مصداق یاب» گرفت تا به خاطر بیاورد که کسانی هم هستند که به سختی‌های اطرافیانشان نیشخند می‌زنند و می‌گویند: این مشکل من نیست. مشکل آن هاست. من پول دارم و وقت دارم و فرصت دارم و می خواهم از حق زندگیم استفاده کنم. دیگرانی بوده‌اند که قرنها در نقاط دیگر جهان،‌ نهال رفاه و توسعه را کاشته‌اند و من به جای عرق ریختن در این بیابان، ترجیح می‌دهم در سایه‌ آن نهال استراحت و زندگی کنم.

این است که فرصت نمی‌کنم به ذهن بسپارم که: «ممکن است یکی از انگیزه‌های انسان ها برای مهاجرت، عدم احساس مسئولیت نسبت به اطرافیان باشد».

این انسان غلط یاب،‌ سال ها زندگی کرده است. سال ها کتاب خوانده. درس خوانده. دکتر شده! مهندس شده! مدیر شده! عروس دارد. داماد دارد. کارمند دارد. خوب حرف می‌زند. اما…

وقتی حرف‌ می‌زند، اگر صدا و تصویر را بگیرند و متن تحلیل‌هایش را بدهند، احساس می‌کنی حرف‌های مسافر کج فهم و کم سواد و خسته‌ یک تاکسی است که ترجیح داده است خستگی مسیر طولانی سفر درون شهری را، به قیمت حرف‌های پوچ و لغو و بی‌معنی، کمتر کرده و به فراموشی بسپارد.

او هیچ کار خاصی نکرده است. هیچ حرف جدیدی نزده است. دنیا، از روزی که او واردش شده تا امروز که آن را ترک می‌کند، هیچ تغییر مثبتی را،‌ هر چند کوچک، به واسطه‌ حضور او تجربه نکرده است. او یک «منتقد حرفه‌ای» است. امروز می‌تواند از اوباما تا روحانی را در مسیر پنج دقیقه‌ای ولیعصر تا هفت‌تیر نقد کند. کیارستمی و حاتمی‌کیا و سال ها سوابق و زحماتشان را، در یک گفتگوی یک ساعته، نقد کند.

خطر اصلی این شیوه، در این است که آن کس که با «کشف تناقض» ارضا می‌شود،‌ جدای از این که آموخته جدیدی نداشته، به سرعت لذت کشف قبلی را فراموش می‌کند و باید به دنبال تناقض بعدی بگردد. اما آنکس که با «کشف مصداق» خوشحال می‌شود، همیشه و همه جا می‌تواند لذت یادگیری را تجربه کند.

سال ها پیش، در کلاس مذاکره با یکی از دوستان نزدیکم نشسته بودیم. معلم جمله‌ای را گفت که شما هم بعدها از من بارها و بارها شنیده‌اید. او گفت: «خلاصه‌ تجربه‌ی تمام سال های مذاکره‌ من، این بوده است که آن امتیازهایی را که با سکوت می‌توان گرفت ،هرگز با حرف زدن و موضع‌گیری صریح نمی‌توان به دست آورد».

من در ذهن خودم به دنبال مثال‌هایی در زندگی خودم و اطرافیانم گشتم که سکوت، اثربخش بوده باشد. چند مورد به ذهنم رسید. دوست کناری من – که هنوز هم با هم دوست هستیم – به من گفت: «محمدرضا! مزخرف میگه. من همین پارسال که حقوقم رو بر خلاف بقیه اضافه نکردند، هیچی به مدیرمون نگفتم. امسال هم که حقوق همه اضافه شد باز حقوق من اضافه نشد. سکوت کردم، بدبخت شدم!».

او اجازه گرفت. حرف معلم را قطع کرد و دو مثال مختلف مطرح کرد که نقض نظر معلم بود. هنوز هم که هنوز است، با هم که می‌نشینیم مثال های دیگری می‌زند که «خاک بر سر فلانی! اینجا هم که سکوت کردیم بدبخت شدیم. دلم می‌خواد یک بار توی خیابون ببینمش. بزنم توی گوشش!».
درباره یادگیری: قوانین یادگیری من (۲)

من اما در آن کلاس همزمان دو درس را یاد گرفتم.

درس اول: «سکوت کردن در مذاکره می‌تواند امتیازهای زیادی برای ما کسب کند».

درس دوم: «سکوت کردن در مذاکره می تواند باعث شود که امتیازهای زیادی از دست بدهیم».

برای هر درس چند مثال هم شنیدم. برخی از معلم. برخی از دوستم.

الان هر وقت در مذاکره امتیاز می‌خواهم، به خودم می‌گویم: دو راه دارم. یا باید سکوت کنم یا باید حرف بزنم و اعتراض کنم. برای هر کدام هم ده‌ها مثال و خاطره و مصداق بلدم و از روی آن ها می‌توانم حدس بزنم کدام گزینه، مناسب این مذاکره است.

شانس من برای کسب امتیار در مذاکره، از معلمم بیشتر است. او فقط یک گزینه پیش رویش داشت (سکوت)

شانسم از دوستم هم بیشتر است. او هم فقط یک گزینه می‌دانست (حرف زدن و اعتراض).

من هر روز در هر مذاکره‌ای، مصداقی برای یکی از دو درس بالا پیدا می کنم و بیشتر یاد می‌گیرم. و دوستم، هر روز، مثال نقض دیگری می‌بیند. چیزی که بیشتر او را عصبی می‌کند و مشتاق تا معلم آن ساله

چرا ما ایرانی ها اشتباهاتمان را انکار می کنیم؟




دیوارهایی که پشت به پشت ایستاده اند
هر آدمی که باشیم، با هر شخصیتی، گلیم خود را از آب بیرون می کشیم و اوضاع هم بر وفق مراد است، اما از آنجایی که توی یکی از راه ها، مانعی بیفتد، سنگی، کلوخی و گاهی از بدشانسی؛ صخره ای حتی، ما دیگر خودمان نیستیم.


هفته نامه چلچراغ - نازنین متین نیا:
شنیده اید؟! شاعری می گوید: 
«برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را 
در ظلمات ببیند
 گوشی که صداها و شناسه ها را
 در بی هوشی مان بشنود
 برای تو و خویش، روحی که این همه را در خود گیرد و پذیرد
 و زبانی که در صداقت خود 
ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
 و بگذارد از آن چیزهایی که در بندمان کشیده است        
سخن بگوییم».
چرا ما ایرانی ها اشتباهاتمان را انکار می کنیم؟

وقتی شعر را می خوانی، شاعر را می بینی که دست به آسمان ها برده؛ که انگار واژه هایش دعایی است متبرک و گم شده از دورانی قدیم. شاعر، واژه به واژه تمام آن چیزهایی را آرزو کرده که روزی روزگاری در زندگی ما گم می شوند و افسانه؛ دیدن، شنیدن و گفتن، نه در معنای ساده یک فعل، که در معنای حقیقی و واقعی زندگی.

شاعر زنی است از جایی دیگر، زنی به نام مارگوت بیگل که احمد شاملو شعرش را برای ما ترجمه کرده. اما شعر را که می خوانی، هیچ کم ندارد از روزگار آدمی که در عصری دیگر در خاورمیانه زندگی می کند.

چه فرقی می کند؛ آدمی باشی در اروپای دهه 70 میلیادی یا آدمی در پاییز 93 تهران، واژه ها مالکیت شان جهانی شده و همین جهان انسانی است که از ما می پرسد؛ کجا یاد گرفتیم نبینیم، نشنویم و نگوییم.

ما تا یک جایی در زندگی می دانیم که چه کنیم/ تا آنجایی که قوانین مشخص درس خواندن، کار پیدا کردن، دوستیابی، همسریابی و چی چی یابی های دگر، همان قوانین مشخص زندگی اجتماعی یک انسان به کارمان می آید تا جایی که همه چیز مشخص است، ما هم در تعریف اجتماعی خود، مشخصیم.

هر آدمی که باشیم، با هر شخصیتی، گلیم خود را از آب بیرون می کشیم و اوضاع هم بر وفق مراد است، اما از آنجایی که توی یکی از راه ها، مانعی بیفتد، سنگی، کلوخی و گاهی از بدشانسی؛ صخره ای حتی، ما دیگر خودمان نیستیم. قوانین مشخص، دیگر به کارمان نمی آید و ما تازه با پدیده ای روبه رو می شویم که خیلی ها در کل فلسفی و فیلسوف طور به آن زندگی می گویند، خیلی های دیگر نامش را بدشانسی می گذارند، خیلی ها از شکست حرف می زنند و در این میانه خیلی ها هم کلا راه مسیر را عوض می کنند و آدم دیگری می شوند و دقیقا از همین جاست که قصه ما آدم ها شروع می شود.
چرا ما ایرانی ها اشتباهاتمان را انکار می کنیم؟

مکانیسم دفاعی، واژه آشنایی برای روانشناسان است. آن ها کلا معتقدند که آدمیزاد، از همان لحظه ای که از شکم مادرش بیرون می آید، مشغول به امر خطیر مکانیسم دفاعی است و اوایل این مکانیسم فیزیکی است و بعد با رشد شخصیت و روان، مکانیسم های دفاعی روانی هم شروع می شود.

کلا انگار ما موجوداتی هستیم که واکنش داریم و کنش هم یک جوری واکنش اند. مثلا اگر ما روزی که حال خوشی نداریم، بگوییم خوبیم، مکانیسم دفاعی انکار را پیش گرفتیم. اگر در شرایطی که اوضاع خراب است، حواس خود را پرت کنیم، فرافکن شده ایم و ... این وسط تنها مکانیسم دفاعی درست و حسابی، والایش است. یعنی اوضاع خانواده خراب است، درس بخوانی که آینده خوبی داشته باشی و مثال هایی از این دست. از نظر روانشناسان، ما آدم ها درگیر و بند این مکانیسم های دفاعی، مدام و مدام به کنش های زندگی واکنش نشان می دهیم و همین واکنش ها ما را می سازد.

سنگ اول که سر راه ما سبز می شود، دقیقا همان لحظه انتخاب ماست. همان جایی که یا باید تن بدهیم به یکی از انواع و اقسام مکانیسم های دفاعی یا نه. ما یاد می گیریم که در کنار آسیب های فیزیکی، از آسیب های روانی هم از خودمان محافظت کنیم.

اصلا بدن مان هم گوش به زنگ است که در موقع بحران روانی، هورمون ها را بالا و پایین کند تا کمترین آسیب برسد، اما امان از لحظه ای که وسط آن همه بلبشو و بحران، دست به انتخاب اشتباه بزنیم. همان جاست که راه ما، مسیر ما و سرنوشت ما شکل دیگری می گیرد. از میان انواع و اقسام سپرها، اگر دست به بدترین سپر ببریم و انتخابش کنیم، راه برگشت خیلی خیلی سخت می شود و این ما هستیم که بعد از آن سنگ، صخره می بینیم و بعد کوه و بعد سلسله کوه های سخت و سفت پشت سر هم.

همین انتخاب هاست که کمی بعد، گوش ما را کر می کند، چشم ما را کور و زبان را هم می بندد. روح خسته افسرده، از انتخاب های اشتباه ما خودش را به مرگ می زند. درست شبیه بدن که آستانه تحملی دارد و از آستانه که بگذرد، دیگر حتی نشانه های دردش هم واقعی نمی شود. یک انتخاب اشتباه، کافی است تا سال های سال در خاموشی بمانیم، فقط یک انتخاب اشتباه.

می دانید اشتباه ترین انتخاب کدام است؟! انکار. وقتی دست به انکار می زنیم، همه راه ها را برای خود می بندیم. انکار همان ندیدن و نشنیدن و نگفتن ماست. برای فرار از ترس از پیش آمدها، انکار واقعی ترین و ساده ترین انتخاب ماست.

ما انکار می کنیم، چون حجم واقعه بزرگ تر از ماست، چون بعد از آن اتفاق هایی را می بینیم که دوست نداریم و همین دل ساده معصوم ما، گولمان می زند که نبینیم، نشنویم و نگوییم. ما منکر می شویم و می گذریم. انگار که سنگ را می بینیم اما برنمی داریم. برای همین است که از یک جایی به بعد گنگ خواب زده می شویم دیدن و شنیدن و گفتن و ... تبدیل به افعال روزمره ساده ای می شوند که فقط می خواهند در مقطع های کوتاه زندگی ما را بگذرانند.
چرا ما ایرانی ها اشتباهاتمان را انکار می کنیم؟

راه های خروج از انکار، سخت ترین راه هاست. باید چیزهایی را در مورد خودت، ببینی و بشنوی که دوست نداری. باید بیدار شوی و همیشه بیدار شدن سخت است و البته هزینه دارد. گاهی این هزینه به قیمت از دست دادن آدم ها تمام می شود، گاهی از دست دادن شغلی و گاهی هم تنها شدن.

اما واقعیتش این است که بعد از تمام این ها، جسارتی ستودنی در خودت می بینی؛ جسارتی که عزت نفس می دهد و آگاهی، که با هیچ چیز دیگری در دنیا نمی خواهی عوضش کنی. آگاهی که در شعر شاعر ما صداقت نام می گیرد و برای آن هایی که اهل انکار نیستند، دوست داشتنی ترین واژه ها را می سازد. روح ما، به دیده شدن نیازمند است و انکار، آن را پشت دیوارهای سخت و سفت می اندازد و یک تلنگر برای ریختن دیوارها کافی است.

تفسیری ازرساله حقوق حضرت امام سجاد (ع)



تفسیری ازرساله حقوق حضرت امام سجاد (ع)

         

  ----و اما،،حق نفس؛ حق خودت چیست؟ می‌گوید:

حق خودت این است که خودت را مفت نفروشی. 

«قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم‏» (زمر/15) 

خاسر کسی است که خودش را مفت داد. مفت فروخت. به چه؟ به یک سوتی، به یک کفی، به یک صلواتی، به یک مقامی، مدالی... 

امیرالمؤمنین می‌فرماید: «ثمنک الجنه» ارزش تو بهشت است. کمتر از بهشت بفروشی باختی. خدا به بهشت می‌خرد، 

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة» (توبه/111)

«الدُّنْیَا سُوق‏» (بحارالانوار/ج46/ص326) دنیا بازار است.

در بازار چهار عنصر داریم. فروشنده، خریدار، جنس، مبلغ. فروشنده ما هستیم. لحظه به لحظه جانمان را می‌دهیم. عمرمان را داریم می‌دهیم. خریدار مربوط به این است که به چه کسی بفروشیم. به خدا بفروشیم یا به خلق؟ خلق به چه می‌خرد، خالق به چه می خرد؟ حق تو این است که خودت را مفت نفروشی. در اطاعت خدا باشی.

ظاهر و زیبایی زن فساد آور است؟


ظاهر و زیبایی زن فساد آور است؟

ظاهر و زیبایی زن فساد آور است؟
اسیدپاشی به دلیل داشتن نگاه جسمانی و ابزاری به زن و زیبایی او رخ می‌دهد. به طورکلی، نگاهی که ظاهر و زیبایی زن را فساد آور قلمداد می‌کند، زیبایی او را نفی و در صدد آسیب رساندن به آن بر می‌آید.

گرچه اولین قربانی اسیدپاشی در ایران گویا یک مرد بوده است، ولی سال های بعد از آن ماجرا تا امروز بیشترین قربانیان اسیدپاسی را در ایران، زنان تشکیل داده اند. زنانی که حتا در برخی موارد به دنبال یک ماجرای عاشقانه از سوی عشاق خود با اسید مورد حمله گرفته  و بینایی و زیبایی خود را از دست داده اند.

چرا زنان؟

هفته گذشته اتفاق افتاد، ماجرای اسیدپاشی به صورت چهار زن در اصفهان. گرچه هنوز بانیان این ماجرا و اهدافشان مشخص نشده و همه چیز در هاله ای از ابهام قرار دارد، ولی یک چیز در چهار قربانی این ماجرا مشترک است؛ زن بودن.

  به هر حال هر چه هست، هدف عاملان اسیدپاشی، صورت زنان بوده است. زنانی که یک روز از خانه خود بیرون آمدند و در هوای ملس این پاییز، سوزش مایع داغی را بر پوست خود حس کرد ه اند و بعد...

نشانه رفتن زیبایی زن برای نابودی حکایت از تفکری دارد که در آن زن را یک جسم صرف معنی می کند. شبیه همان نگاهی که در دنیای مدرن امروز تقبیحش می کنیم؛ جسمی برای لذت بردن و جسمی برای نابود کردن.

دکترعبدالله گیویان - پژوهشگر مطالعات مردم شناسی و جامعه شناسی -  درباره این پدیده می گوید: زیبایی زن جزو موارد قابل تملک در فرهنگ مردسالارانه است. چنین تفکری سبب می شود که یک نادان بر حسب این که فکر می کند چیزی به او نرسیده است - زن و زیبایی او - سعی کند آن را از بین ببرد. این کار تحقیر و فشار آوردن به زن و در ذات خود جلوه ای از داعشیسم است.

عضو هیات علمی و مدرس دانشکده صدا و سیما می افزاید: در اسیدپاشی زیبایی زنان هدف قرار می گیرد، چون این تفکر وجود دارد که مهم ترین ویژگی یک زن، زیبایی اوست و فرد تصمیم می گیرد که زیبایی فرد را از بین ببرد. در این نوع نگاه، انسانیت و نگاه فراجنسیتی وجود ندارد. کسی که می خواهد انتقام جویی کند، به این فکر نمی کند که این فرد یک انسان است. بلکه فکر می کند که زن یک کالاست و زیبایی دارد و به این فکر می کند که وجه ممیزه او را از بین ببرد.

نگاه ابزاری به زن

همچنین دکتر سعید خراط ها - پژوهشگر مردم شناسی - معتقد است:  اسید به عنوان یک ابزار جنایی چندین سال است که وارد ادبیات جنایی کشور ما شده است و زیبایی زنان را که آن ها به آن حساسیت بالایی دارند، نشانه گرفته است. برای زنان زیبایی خیلی مهم است و وقتی نقصی در زیبایی شان وارد می شود، آسیب جدی می بینند.

این مدرس دانشگاه می گوید: اسیدپاشی در ایران با موضوعات مختلفی صورت می گیرد؛ از کینه برای یک عشق مثلثی گرفته تا شنیدن جواب منفی از یک خواستگار. در اغلب مواقع هم مجرم مردی است که زمانی خواهان ازدواج با زنی بوده، ولی به علت مواجهه با ناکامی روی صورت او اسید می پاشد. در حال حاضر اسید پاشی در ایران موضوعی است که هراس عمومی ایجاد کرده و احساسات عمومی را جریحه دار می کند. اکنون نیز علاوه بر زنان اصفهانی، بلکه زنان کل ایران و البته مردان ایرانی در اثر این ماجرا دچار هراس شده اند و این موضوع سبب شده که حتی تردد در برخی مناطق کم شود.

عضو انجمن جامعه شناسی ایران، درباره چرایی رخ دادن چنین مسائلی، بر این اعتقاد است: اسیدپاشی به دلیل داشتن نگاه جسمانی و ابزاری به زن و زیبایی او رخ می دهد. به طورکلی، نگاهی که ظاهر و زیبایی زن را فساد آور قلمداد می کند، زیبایی او را نفی و در صدد آسیب رساندن به آن بر می آید. اسید برای آسیب زدن به زیبایی زن به کار می رود و راهی است که در حین این که زن را نمی کشد، ولی زیبایی او را برای همیشه از او سلب می کند. البته که نبودن مجازات مشخص برای اسیدپاشی و البته دسترسی آسان به اسید باعث بروز چنین اتفاق می شود که به دنبال آن پیام های گسترده و خشن آن نیز بروز می کند.

اسید پاشی زن را از جامعه حذف می کند...

دکتر آناهیتا خدابخشی کولایی - متخصص مشاور خانواده -  اظهار کرد: تاکنون و پیش از موارد ابهام آلودی که در موارد اسیدپاشی اصفهان رخ داد، موارد اسیدپاشی و غرایض آن مشخص بود. مثلا شنیدن جواب رد از سوی یک خواستگار و...

او با بیان این که زنی که مورد اسید پاشی قرار می گیرد، عملا از جامعه حذف می شود، بیان کرد: وقتی اسیدپاشی صورت می گیرد، چیزی که یک زن از دست می دهد، دیگر فقط ظاهرش نیست، بلکه او موجودیت خود را از دست می دهد و دیگر نمی تواند در جامعه حضور پیدا کند. بنابراین در موارد اسیدپاشی فقط حذف زیبایی زن اتفاق نمی افتد و اسیدپاشی به منزله محروم کردن زن از چهره زیبایش صورت نمی گیرد، بلکه چنین کاری مساوی است با حذف او از اجتماع و محل کار و البته خانه نشین کردن او.

این مدرس دانشگاه گفت: در کشورهایی که اسیدپاشی از آن ها گزارش می شود، چند عامل برای بروز چنین موضوعی ذکر می شود. ابتدا در اختیار و در دسترس بودن اسید. در مناطقی که اسیدپاشی در آن ها اتفاق افتاده است، اسید در دسترس افرادی است که دست به اعمال جنایتکارانه می زنند. همان طور که می دانید حمل اسلحه در برخی ایالات آمریکا آزاد است. در آنجا نیز آمار جرم با اسلحه بالا است. بنابراین وقتی ابزاری به راحتی و با قیمت مناسب در اختیار مردم قرار می گیرد، به شکل های نامتعارفی نیز از آن استفاده می شود.

او افزود: نکته دیگر این است که در مناطقی که اسیدپاشی در آن ها اتفاق می افتد، جامعه فقط درگیر اسیدپاشی نیست، بلکه درگیر مسائل و موضوعاتی مانند قتل های ناموسی هم هستند. حس مالکیت بر زن و تسلط بر او به عنوان جسمی که نمی تواند از خود دفاع کند، در مواجهه با ناکامی حس های انتقام جویانه هم به دنبال دارد. و در اینجا اسید به عنوان ابزاری به کار می رود که در دسترس است، استفاده از آن آسان است و برای انتقام جویی مورد استفاده قرار می گیرد.

این مدرس دانشگاه در پایان سخنانش بر لزوم انجام تحقیقات پژوهشی در زمینه اسیدپاشی در ایران تاکید کرد و گفت: با توجه به این که اسیدپاشی چند سال است که در ایران حادث شده است، باید روی این موضوع کار شود و دلایل آن مشخص و آسیب شناسی شود.

***

با رخ دادن وقایع تلخ اخیر به نظر می رسد که اسیدپاشی در ایران به اندازه ای قربانی گرفته است که مسوولان را متوجه این موضوع کند که این مساله جدی است و دیگر زمان آن رسیده که برای درمان این بیماری فرهنگی و اجتماعی اجازه داده شود که رسانه ها و متولیان مباحث فرهنگی - اجتماعی علاوه بر بررسی جنبه های حقوقی و قضایی  آن، جنبه های روان شناسی، جامعه شناسی و انسان شناسی اسیدپاشی در ایران را بررسی کنند.

گرچه به نظر می رسد عده ای با تلاش برای جلوگیری از پوشش اخبار و حوادث اسیدپاشی در ایران و از آن بدتر مجازات منعکس کنندگان اخبار مربوط به این موضوع، در حواشی ماجرای اسیدپاشی می گذرند و سعی می کنند روی صورت مساله خط بکشند؛ در حالی که این یک واقعیت است: اسیدپاشی هفته گذشته در ایران چهار قربانی گرفته است! 

وبگردی