دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

دانستنی های زندگی

دانستنی های تغذیه،خانه داری،روان شناسی،زناشویی ،تربیتی ،علمی و....

پندهای خانوادگی

سخنان پندآموز درباره خانواده

  

اشاره: آنچه در پی می آید، نقل قول ها و ضرب المثل های پندآموز درباره خانواده است که به شما کمک می کند زندگی بهتری داشته باشید و به فرزندان شما نیز کمک می کند تا به ارزش های والاتری دست یابند؛ ارزش هایی مانند حقیقت، وظیفه، اعتماد، مهربانی، شادابی، احترام، ادب و عشق که لازمه زندگی شاد و سعادتمند است.

منبع: علیرضا تاجریان

نقل قول ها و ضرب المثل های پندآموز درباره خانواده- ازدواج موفق بستگی به این دارد که همسر مناسبی برای خود پیدا کنید و در ضمن خودتان همسر مناسبی باشید.
 -پروانه اغلب فراموش می کند که زمانی کرم بوده است.
- هیچ بذری اگر رشد نکند، به درخت تبدیل نمی شود.
- به پسرتان یک ماهی بدهید، امروز شکمش سیر می شود. به پسرتان ماهیگیری بیاموزید، تا همه روزه سیر بماند.
- وقتی به هدف می رسیم که تلاشمان را با دیگران هماهنگ کنیم.
- اگر سنگ های ته جوی نباشند، از آب صدایی بلند نمی شود.
- مهم نیست که به اجداد خود افتخار کنید، مهم این است که به خودتان مفتخر باشید.
- همه دوست دارند کار مورد علاقه شان را انجام دهند، نه کاری را  که باید انجام شود.
- اگر می خواهید برای یک سال برنامه بریزید، ذرت بکارید. اگر می خواهید برای سه سال برنامه بریزید، درخت بکارید. اما اگر می خواهید برای ده سال برنامه ریزی کنید، آدم بسازید.
- به صعود خود ادامه دهید. ممکن است تا قله قدی بیشتر باقی نمانده باشد.
- زن ها را به طرزی که در یک منازعه ظاهر می شوند، بشناسید.
- راه راست برای انجام کار اشتباه وجود ندارد.
- صادق بودن مثل باردار بودن است؛ یا باردار هستید یا نیستند؛ یا صادق هستید یا نیستند. حالت میانه ای وجود ندارد.
- رد کردن و نپذیرفتن به طرز ملایم به مراتب بهتر از این است که قولی بدهید و بر سر آن نایستید.
- با وجدان خود مصالحه نکنید.
- مهم تر از آموختن اعداد به بچه ها این است که به آن ها ارزش ها را آموزش دهید.
- داشتن عقل سلیم عین درایت است.
- به جای این که روش های قدیمی را غلط ارزیابی کنید، دنبال روش های جدید بگردید.
- به این عادت کنید که برای مردم کارهای خوب انجام دهید، بی آن که بخواهید آن ها شما را بشناسند.
- آموزش و تحصیل علم، توانایی روبه رو شدن با موقعیت های زندگی است.
- می توانید با نیزه تخت بسازید، اما نمی توانید مدت طولانی روی آن بنشینید.
- بخش قابل ملاحظه ای از کار دنیا با این فرض اداره می شود که اگر یک کامیون پنج تن هستید، نیازی به رعایت اصول رانندگی ندارید.
- اگر دیر به ایستگاه قطار رسیده اید، شکایت نکنید که چرا قطار بدون شما حرکت کرده است.
- مشکلات خود را بر ماسه ها بنوسید و امتیازاتتان را بر مرمر.
- موقعیت بدون افتخار شبیه غذای بدون نمک است؛ گرسنگی را رفع می کند ،اما خوشمزه نیست.
- نگران این که دیگران درباره شما چه فکر می کنند، نباشید.
- اشکال مسابقه موش دوانی این است که حتی اگر برنده شوید، هنوز موش هستید.
- کسانی که فرصت استراحت پیدا نکنند، دیر یا زود فرصت بیماری پیدا می کنند.
- انسان عاقل کسی است که از تقصیرات دیگران بگذرد، اما تقصیرهای خود را به یاد داشته باشد.
- انسان مدیر کسی است که پیش از دیگران از خود سوال کند.
- ذهن شما مثل یک جریب زمین است؛ مراقب آن باشید؛ کار سخت به زراعت می ماند، مطالعه خوب شبیه کود است و نظم و ترتیب در حکم داروی ضد آفات.
- همیشه چونان یک اردک باشید، ظاهر آرام و باطن پرتقلا.
- کسب و کار مانند بازی تنیس است؛ کسی که خوب سرویس بزند به ندرت می بازد.
- ماهی اگر دهانش را بسته نگه دارد، گرفتار نمی شود.
- کسی به کمال صددرصد نمی رسد ، اما همه ما می توانیم در جهت کمال قدم برداریم.
- دشواری دوام نمی آورد، اما انسان سخت کوش پردوام است.
- دو مرد از پشت میله های زندان نگاه می کردند یکی به خاک نظر داشت و دیگر به ستاره ها.
- اگر در وهله نخست موفق نشدید، بار دیگر سعی کنید.
- هرگز شکست نخوردن، موفقیت نیست. موفقیت واقعی این است که پس از زمین خوردن دوباره به روی پای خود بلند شوید.
- ممکن است اگر دستتان را به طرف ستاره ها دراز کنید، آن ها را به چنگ نیاورید، اما مطمئناً دست شما از خاک هم پر نخواهد شد.
- گوش دادن را بیاموزید؛ فرصت مناسب گاه با صدای آهسته دق الباب می کند.
- خنده بهترین دواهاست؛ هم خودتان بخندید و هم دیگران را قلقلک بدهید.
- رمز موفقیت در گفتگو این است که هم در مقام مخالفت حرف بزنید و هم بگذارید که در مقام مخالفت با شما بگویند.
- اشخاص را می توان به سه دسته تقسیم کرد؛ آن هایی که به اتفاق حوادث کمک می کنند، آن ها که به اتفاق افتادن حوادث می نگرند و آن هایی که از اتفاق افتاده حیران می شوند.
- همدردی هرگز بی مورد نیست، مگر همدردی با خود.
- خوشبختی رسیدن به خواسته نیست، خوشبتخی، حفظ آن چیزهایی است که در اختیار دارید.
- ناراحت بودم که چرا کفش ندارم، تا این که در خیابان کسی را دیدم که پا نداشت.
- لبخند بزنید، دیگ زودپز اگر وسیله تخلیه بخار نباشد، بی استفاده است.
- نمی توانید مانع پرواز پرنده اندوه بر فراز سرتان شوید، اما می توانید به او اجازه ندهید که روی سرتان فرود آید.
- تنها راه داشتن دوست این است که خو یک دوست باشید.

نکته های گهربار در برخورد با فرزندان- از همان کودکی با فرزندان خود از ارزش مهربانی و محبت حرف بزنید.
- با کودکان خود از زیبایی طبیعت حرف بزنید.
- در عین محبت کردن به فرزندان به آن ها نظم و انضباط را آموزش بدهید.
- فرزندان خود را تشویق کنید تا برای خود دوستانی اختیار کنند، بدانید که داشتن دوستان خوب یکی از نعمت های بزرگ است.
- کانال های ارتباطی و صحبت را با فرزندان خود باز نگه دارید.
- فرزندانتان را به دلیل رفتار بد آن ها از سفره غذا محروم نکنید.
- شرایطی فراهم سازید که فرزندانتان از کودکی خود لذت ببرند.
- انجام دادن بعضی از کارها را به فرزندان خود واگذار کنید؛ آن ها را به بازار ببرید و بگذارید که چک و چانه بزند.
- به فرزندان خود آزادی عمل بدهید.
- دخترتان را به پختن غذا، شیرینی و چیزهای دیگر تشویق کنید، مهم نیست که یک یا چند بار غذایتان را بسوزاند.
- به فرزندان خود انگیزه بدهید؛ به او کمک کنید تا به رویاهایش تحقق بخشد. اگر دلش می خواهید دکتر، مهندس یا خلبان شود، با تمام وجود او را به این کارها تشویق کنید.
- طرز درست خرج کردن پول را به فرزندان خود آموزش دهید؛ به آن ها بگویید که پول به خودی خود از زمین نمی روید.
- وقتی فرزندانتان بزرگ می شوند، امکان این که دوستان ناباب پیدا کنند، وجود دارد. آن ها را در انتخاب دوست یاری دهید؛ به آن ها بگویید که در دل آرزوی موفقیت او را دارید. بگذارید بدانند که اگر به توصیه های شما گوش دهند، کاری به سود خود انجام داده اند.
- به هنگام ازدواج آن ها را راهنمایی کنید؛ در این کار ادب و حوصله به خرج دهید؛ به آن ها کمک کنید تا بهترین همسر را برای خود بیابند و به ترجیحات آن ها احترام بگذارید.
- پدر و مادری کردن وظیفه ساده ای نیست. تنها یک نوع سرپرستی خوب وجود ندارد. کسی هم نمی داند که بهترین طرز پدری کردن و در حق فرزندان کدام است. تنها کاری که از ما ساخته است این است که بهترین و بیشترین تلاش خود را بکنیم. توجه داشته باشید که به هر صورت کنترل بر فرزندانمان را از دست می دهیم؛ باید به تدریج از آموختن ادب و نظم و ترتیب به سراغ اطمینان و اعتماد برویم.
- مهربانی را فراموش نکنید و از کنار تقصیرات جزیی آن ها بگذرید.
- فرزندان شما در فاصله تولد تا هیجده سالگی باید با مفاهیم «عشق، انضباط و احترام» آشنا شده باشند؛ اگر بتوانید در 100 ماه نخست زندگی این ها را به آن ها آموزش دهید، بدانید که در کار تربیت فرزندانتان موفق بوده اید.

منبع:راه های ساده برای زندگی سعادتمند، پرومود بترا، وی جی بترا، دیویا ارورا، ترجمه مهدی قراچه داغی، نشر نخستین، تهران، 1380
 

خودت وصی خودت باش

خودت وصیّ خودت باش!

 

 

حتماً شما هم خام فکر هایی را دیده اید که تصمیم دارند کارهای خوب را فقط پس از مرگ انجام دهند! آنان روز و شب چنان مشغول گرفتاری های مادی و به دنبال جمع آوری بیشتر مال و ثروت هستند که گویی تنها راه خوشبختی و جاودانگی همین است و بس . قرآن حکیم به کسانی که دائم در حال زر اندوزی و شمارش و محاسبه دارایی خود هستند ، هشدار داده است که به ناگاه در چنگال مرگ اسیر شده و در « حُطَمَه» ( جهنم سوزان) جای خواهند گرفت و ما چه می دانیم « حُطَمَه» چیست! آتشی است که خدا افروخته و بر دل ها خواهد نشست. ( 1 )

به راستی مال دنیا برای آسایش تن است یا عمر گرانمایه در خدمت ثروت دنیا؟!

مطمئناً خدای مهربان برای فرزندان ما هم « خدایی» خواهد کرد و نیازی به « ناخدایی» کردن ما نیست . کمی هم به خود برسیم ، به عبادت های عاشقانه ، به خدمت های بی ریا به بندگان خوب خدا ، به دستگیری از درماندگان ، کمک به تهیدستان ، شاد کردن اندوهناک ها ... و در یک کلام به پرواز روح تا قلة بلند وارستگی.

مبادا به وصیت های مبهم و بی ارزش دلخوش کنیم و در این خیال باطل باشیم که فرزندان ما با اجرای وصیت ها نام نیک و عمل صالحی برای ما به ارمغان خواهند فرستاد. هر چه ما برای پدران و مادرانمان کردیم ، فرزندان هم برای ما خواهند کرد !! و تازه اگر بکنند خوشا به حال خودشان.  

   گویند فرزندان کسی خرمنی از خرمای پدر را بین نیازمندان تقسیم کردند. پیامبر اکرم (ص) که از آنجا می گذشت ، نیم مانده ای از خرما را که بر زمین افتاده بود برداشت و فرمود : اگر همین را با دست خود داده بود ، بهتر از خرمنی است که توسط بازماندگانش داد.

از این روست که « باب علم نبی » فرمود : 

  « ای انسان! خودت وصیّ خودت باش و آنچه را که می خواهی دیگران از ثروت تو انجام دهند ، با دست خود انجام ده». ( 2 )

 -------------------------------

1- سورة هُمَزَه ، آیات 1 تا 7 .

2- نهج البلاغه ، حکمت 254.

 

کشکول مدیریت

وصیت نامه ادوارد ادیش

قسمتی از وصیت‌نامه ادوارد ادیش
 من ادوارد ادیش هستم که برای شما می‌نویسم، یکی از بزرگ ترین تاجران امریکایی با سرمایه‌ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می‌شوم! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن ببرم، البته تنها شانس و هوش نیست . من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم دارم که شک ندارم  این عامل سهم موثری در موفقیت های من داشت و دارد .

یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می‌کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم ، خوشبخت ترین و موفق ترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه‌ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می‌کردم ،باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست.

من در سن ۲۲ سالگی برای اولین بار عاشق شدم. راستش آن وقت ها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم. بعضی وقت ها با تمام وجود هوس می‌کردم برای دختر مورد علاقه ام هدیه‌ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند . کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست ،که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته‌ترین عاشق‌ها، فروشگاه ها می‌شد!! 

کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه‌ای ارزشمند بگیرم ،هرگز هم نتوانستم علاقه‌ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد. 

  روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم ،هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم: 

   هیس، از امروز دیگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است...

و زندگی جدید من آغاز شد…

من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم، باید به خودم و تمام آدم ها ثابت می‌کردم کسی هستم. شاید برای اثبات کسی بودن راه های دیگری هم بود که نمی دانم چرا آن وقت ها به ذهن من نرسید...

دیگر حساب روزها و شب ها از دستم رفته بود. روزها می‌گذشت، جوانیم دور می‌شد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیک تر می‌شد، راستش من تنها در پی ثروت نبودم، دلم می‌خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و این گونه شد، آن چنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدم های دور و برم را وادار به احترام می‌کرد و من چه خوش خیال بودم، خیال می‌کردم آن ها دارند به من احترام می‌گذارند ؛ اما دریغ که احترام آن ها به چیز دیگری بود.

آن روزها آن قدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی‌کردم در گوشه‌ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم! به هر جا می‌رسیدم باز راضی نمی‌شدم ،بیشتر می‌خواستم. به هر پله که می‌رسیدم ، پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می‌خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود .کمی در این بهشت بمانم، لذتش را ببرم و بعد پله بعدی، من فقط شتاب رفتن داشتم .حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم ، این را خودم هم نمی‌دانستم!

اوایل خیلی هم تنها نبودم، آدم های زیادی بودند که دلشان می‌خواست به من نزدیک تر باشند، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آن قدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدم هایی که احاطه ام کرده بودند ،پیدایشان کنم، من هرگز پیدایشان نکردم و آن ها هم برای همیشه گم شدند و درست از روز گم شدن آن ها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد. 

  من روز به روز میان انبوه آدم ها تنها و تنها تر می‌شدم و خنده‌دار و شاید گریه‌دارش اینجاست . هیچ‌کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلی‌ها هم زیر لب زمزمه می‌کردند: خدای من، این دگر چه مرد خوشبختی است! و کاش این طور بود...

و باز روزها گذشت، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می‌رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود؟

ایام جوانی خیال می‌کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید، تمام آرزوها را براورده می‌کند و من با هزاران جان کندن آوردمش ؛ اما نمی‌دانم چرا آرزوهای مرا براورده نکرد...

کاش در تمام این سال ها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شن های ساحل راه می‌رفتم ، تا غلفلک نرم آن شن های خیس روحم را دعوت به آرامش می‌کرد.

کاش وقت هایی که برف می‌آمد، من هم گوله ای از برف می‌ساختم و یواشکی کسی را نشانه می‌گرفتم و بعد از ترس  پیدا کردنم تمام راه را بر روی برف ها می‌دویدم.

کاش بعضی وقت ها بی‌چتر زیر باران راه می رفتم، سوت می‌زدم، شعر می‌خواندم.

کاش با احساساتم راحت تر از این ها بودم، وقت هایی که بغضم می‌گرفت ،یک دل سیر گریه می‌کردم و وقت شادیم قهقهه خنده‌هایم دنیا را می‌گرفت...

کاش من هم می‌توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشم هایم عشق را می‌گفتم...

کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدم ها زندگی می‌کردم، بیشتر گوش می‌کردم، بهتر نگاهشان می‌کردم...

شاید باورتان نشود، من هنوز هم نمی‌دانم چگونه می‌شود ابراز عشق کرد، حتی نمی‌دانم عشق چیست، چه حسی است . تنها می‌دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود ، من بهتر از این ها زندگی می‌کردم، بهتر از این ها می‌مردم.

من تنها می‌دانم عشق حس عجیبی است که آدم ها را بزرگ تر می‌کند. درست است که می‌گویند با عشق قلب سریع تر می‌زند، رنگ آدم بی‌هوا می پرد، حس از دست و پای آدم می‌رود ؛ اما همان ها می‌گویند عشق اعجاز زندگی است، کاش من هم از این معجزه چیزی می‌فهمیدم... کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرامش حتی شده به دروغ! درون گوشم زمزمه کند ، دوستم بدارد، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی، چیزی از این دنیا، از این روزها کم می‌شود.

  راستی من کجای دنیا بودم؟

آهای آدم ها، کسی مرا یادش هست؟؟؟

اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است....

منبع : علی کریمی 

حد و مرز روابط دختر و پسر

حد و مرز روابط بین دختر و پسر

خداوند خیر و صلاح بشر را می داند و در تمام مراحل زندگی برای آن ها خواستار بهترین هاست. ما مجاز هستیم که برای ایجاد سرگرمی، دوستی، رشد شخصیتی و انتخاب جفت با جنس مخالف خود ارتباط برقرار کنیم ؛ اما نباید به خودمان اجازه دهیم که صرفا برای کسب شهرت و امنیت با دیگران وارد روابط احساسی شویم. هیچ گاه بدون فکر و یا فقط به دلیل تشویق دوستانتان وارد رابطه هایی که ارزش ندارند، نشوید. اگر هیچ گونه ارتباطی نداشته باشید خیلی بهتر از این است که با کسی که درخور و شایسته شخصیت شما نیست، قرار ملاقات بگذارید. 

    آمار و ارقام حاکی از این مطلب هستند که در حدود 50% دختران و بیش از 40% از پسران هیچ گاه در دوران دبیرستان با جنس مخالف قرار ملاقات نمی گذارند. در آیین های متفاوت اصول ابتدایی و شالوده های بنیادین برقراری ارتباط با جنس مخالف آموزش داده شده است. هر کس می تواند به نوبه خود از آموزه های مطرح شده بهره گرفته و در مسیر مناسب گام بردارد.

1- از قلب خود محافظت کنید

باید حواس خود را کاملا جمع کنید و هشیار باشید که احساسات خود را در چه راهی خرج می کنید؛ چرا که قلب انسان بر روی تمام جنبه های دیگر زندگی او تاثیر گذار است.

"بیش از هر چیز مراقب احساسات قلبی خود باشید چرا که سرچشمه وجودی زندگیتان را همین عواطف قلبی تشکیل می دهند."

2- درباره شما از روی اطرافیانتان قضاوت می کنند

طبیعت بشر به گونه ای سرشته شده است که اجتماعی بوده و به سرعت سعی می کند تا خود را به رنگ جمع درآورد. به محض این که با یک نفر ارتباط برقرار می کنید و با او قرار ملاقات می گذارید، به طور ناخودآگاه اخلاق و رفتارتان تغییر پیدا می کند و تا حدی متاثر از سبک و سیاق خصوصیات طرف مقابل می شود.

"گمراه نشوید و اشتباه نکنید، دوستان ناباب خصوصیات خوب شما را تحت تاثیر قرار می دهند"

3- با افراد هم کیش خود ارتباط برقرار کنید

هر چند مسلمانان می توانند با رعایت برخی مسائل این اجازه را پیدا می کنند که با افراد غیر مسلمان نیز ارتباط برقرار کنند، اما کسانی که می توانند از نظر قلبی به ما نزدیک باشند که در زندگی خود از فرمان های پروردگار پیروی می نمایند.

"در روابط خود همواره به دنبال وجوه اشتراک باشید و با کسانی که کافر یا مشرک هستند ارتباط برقرار نکنید؛ آیا ایمان و کفر هیچ گونه وجه اشتراکی با یکدیگر دارند؟ و آیا تصور می کنید که روشنایی و تاریکی می توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند؟"

4- آیا عشق شما حقیقی است؟

اگر می خواهید از خصوصیات عشق حقیقی آگاهی پیدا کنید، بهتر است سوال های زیر را در ذهن خود مطرح کنید:

آیا نسبت به کارهای یکدیگر صبور و شکیبا هستید؟

با هم به مهربانی برخورد می کنید؟

حس حسادت در رابطه شما جایگاهی ندارد؟

به وجود یکدیگر افتخار می کنید؟

فروتنی و تواضع از نقاط بارز ارتباط شماست؟

هیچ گاه اتفاق نیفتاده که با یکدیگر برخوردی گستاخانه و خشن داشته باشید؟

در جستجوی "خود حقیقی" طرف مقابل هستید؟

به آسانی از دست هم عصبانی نمی شوید؟

از اشتباهات یکدیگر کینه به دل راه نمی دهید؟

با یکدیگر صادق و راستگو هستید؟

از یکدیگر محافظت و مراقبت می کنید؟

به هم اعتماد دارید؟

اگر پاسخ شما به سوالات مطرح شده "مثبت" باشد، باید بگوییم که رابطه عاشقانه، با دوام و اصیلی را دنبال می کنید، اما اگر پاسخ شما به هر یک از سؤالات بالا "منفی" باشد ، آن وقت شاید بهتر باشد که کمی بیشتر در مورد ارتباط فعلی با شریک خود صحبت کنید.

چه حدی بیش از حد است؟

بسیاری از افرادی که در پی کسب اطلاعات صحیح در مورد روابط جنس مخالف هستند، با این پرسش مواجه می شوند که: 

  "در قرار های ملاقات برای برقراری ارتباط تا چه حد می توان به جلو پیش رفت؟" در این قسمت چند اصل وجود دارد که با اتکا به آن ها به آسانی می توانید حد و مرز رابطه را معین کنید. به منظور به کارگیری این روش پرسش های زیر را با خود مرور کنید:

1- آیا این شرایط باعث می شود که من به فساد اخلاقی کشیده شوم؟ یا مانع آن می شود؟

با بی توجهی و اعمال مسامحه نمی توانید خودتان را متقاعد کنید که می توانید از فساد اخلاقی فرار کنید. با این کار فقط خودتان را گول می زنید.

2- از قرارهای ملاقات خود چه می خواهید؟

زمانی که شما قبول می کنید با کسی ارتباط برقرار کنید، به موازات آن به طور طبیعی قبول می کنید که: "ارزش های من مشابه ارزش های تو هستند،" که این امر ممکن است شما را در وضعیتی قرار دهد که بعدا موجبات پشیمانیتان را فراهم آورد. همان طور که می دانید " رفیق ناباب دشمن جان آدمی است."

3- آیا فشاری مبنی بر استفاده از الکل یا سایر مواد مخدر وجود دارد؟

هیچ گاه ارزش های اخلاقی خود را به خاطر یک قرار ملاقات زیر پا نگذارید؛

4- آیا من جذب فرد نا مناسبی شده ام؟

سعی کنید کاری از شما سر نزند که افراد نالایق و فریب کار به سویتان جذب شوند. برخی از این افراد هنگامی که وارد ارتباط می شوند ،به تدریج کاری می کنند تا شما از ارزش های اخلاقیتان دور شده و رفته رفته از آن ها دست بکشید.

5- آیا واقفید که گناه ابتدا در قلب آدمی شکل می گیرد؟

" تمام افرادی که به چشم شهوانی به یک خانم نگاه می کنند، در قلب خود مرتکب زنا می شوند."

6- آیا برای ملاقات به مکان مناسب می روید؟

وقتی مکان مناسبی برای کارهای غیر اخلاقی وجود داشته باشد، میزان وسوسه ها در هر دو طرف بالا رفته و آنجاست که بسیاری از ارزش های اخلاقی به دست فراموشی سپرده می شود.

7- آیا موجب تحریک جنسی شریکم هستم؟

سعی کنید تا جایی که می توانید از ارتباط های فیزیکی که به نوعی موجب تحریک فرد مقابل می شود ،خود داری کنید ( مثل نوازش کردن).

اگر پا را فراتر از حد و مرزها گذاشته اید، چرا خود را متوقف نمی کنید؟

1- خداوند بخشنده است

اگر ما در برابر خدا ،گناهان خود را بپذیریم و به آن ها اقرار کنیم، بی شک خداوند از گناهان می گذرد و ما را مورد آمرزش خود قرار می دهد. شما می توانید هر زمان که اراده کنید رابطه خود را با خالقتان تجدید کنید.

2- خداوند پاکیزه و منزه است

خداوند به ما فرمان داده که ارتباط جنسی پیش از ازدواج گناه محسوب می شود و تنها اوست که از خیر و صلاح بنده خود آگاه است.

3- خداوند برای بنده هایش ارزش قائل است

خدواند به درستی می داند که برقراری ارتباط جنسی پیش از ازدواج باعث تضعیف پایه های نظام خانوادگی است و سبب می شود تا شادکامی ها از میان برداشته شوند. همان طور که خودتان هم می دانید بیشتر مردها دوست ندارند با دختر خانم هایی که قبلا در زندگی خود ارتباط جنسی را تجربه کرده اند، ارتباط برقرار کرده و یا حتی ازدواج کنند .
منبع:http://onlymal.blogfa.com/

ممطلب زیر قصه نیست...

 

مطلب زیر قصه نیست...

.یه واقعیته .بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم .ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟ب اور کنید خودم با شنیدن این خاطره لحظاتی نشستم و بر حال خودم گریه کردم. چقدر گرفتار مادیات شده ایم.؟.. به کجا می رویم؟...

سلام مامان قهرمانم :


می دونی ..حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ، ولی نمی دونستیم چی بخریم. دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم ارایش بخریم.. می گفت اگه مامانت ارایش کنه ، زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه..می گفت : زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره...می گفت: شاگردهاش می فهمند شوهرش...

می دونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری...آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...بابا هم که تو رو کتک می زنه...فحش می ده...حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم...فقط می بینیم و گریه می کنیم.


من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه، تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه.. بعد می ری تا بابا کتکت بزنه و موهای قشنگتو بکشه... من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه .اخه اگه تو نری جلوی بابا ، اون خودشو می زنه ... دست خودش نیست...تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری، نمی خواهی بابا خودشو بزنه ... به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی...از ترکش های توی بدنش...از موجی شدنش...از... ما می فهمیم که وقتی بابا اروم می شه ، سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه...وقتی می فهمه چیکار کرده ،ناراحت می شه...دستت رو می بوسه...تو هم گریه می کنی ...من و ابجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.

مامان جون:مامان خوب و قهرمانم: پس سهم ما چی می شه؟ما هم می خوایم مثل تو وبابا قهرمان باشیم...می خوایم روز تولدت پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری ...فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...

مامان جون : تولدت مبارک