تنهایی و جدایی انسان تفاوت تلقی عرفانی و اگزیستانسیالیستی
عرفا این را احراز کردهاند که انسان در دنیا تنهاست.
بله،
اگر او را با خدا مقایسه کنیم، تنها نیست، بلکه جدامانده است و این حالت
دوگانه را تفطن یافته است. بدانید هرچه در این نکته بیشتر تفطن پیدا کنید،
در سیر عرفانی موفقتر بودهاید.
بارها
گفتهام که یکی از تفاوتهایی که تلقی عرفانی با تلقی اگزیستانسیالیسم قرن
جدید (اصالت وجودی جدید) دارد این است که اگزیستانسیالیسم، انسان را تنها
میداند. اما تلقی عارفانه میگوید بله در مقایسه با انسانهای دیگر
تنهاست، اما اگر او را با خدا مقایسه کنید و ربط او را با خدا بسنجید،
تنهایی در کار نیست؛ جداماندگی در کار است.
یعنی
کسی را دارم، اما از او دور افتادهام. این دورافتادگی را باید رفع کرد.
حالا اگر چشم باطنبین دنیا را پیدا کنید، احساس میکنید که هرکس نفع خود
را در دنیا میجوید؛ پس شما هم به دنبال نفع خودتان بروید.
نکته
دوم این که بهخاطر دوست و یا دشمن، حق را زیر پا نگذارید. اگر توجه کنید
که هیچ کسی به شما نفع نرسانده است ، بنابراین، بدهکار کسی نیستید، حق را
زیر پا نمیگذارید. چرا بهخاطر همگروهی و همجناحی و همباندی، حق را زیر
پا بگذاریم؟
من گمان میکنم که از مردم سودی به من میرسد، بهخاطر خوشایند و بدآیند مردم ربا میخورم، رشوه میگیرم، گران فروشی میکنم و ....
قرآن
میفرماید شما وقتی از خدا اعراض میکنید، مثل گوشتی هستید که از آسمان
فرو افتاده و هر پرندهای با منقارش تکهای از آن میکند. وقتی این گوشت به
زمین میرسد، دیگر درواقع گوشتی نمانده است؛ همه در راه، طعمه منقار
پرندهیی شده است.
انسانی
که از خدا اعراض میکند، دیگران با منقارشان از او میکنند؛ اما او این را
نمییابد. ما با کمفروشی و تهمت و غیبت و ... داریم قسمتهایی از وجود
خود را از دست میدهیم. باطن دنیا بودن آخرت، یکی همین است که ما بدانیم که
تنهاییم.
استاد ملکیان
رویکرد وجودی(اگزیستانسیالیستی)به نهج البلاغه
دکتر عبد الکریم سروش
—---------
نماز گزاردن و چرایی شیوه و دلیل آن
—---------
در
واقع ما که نماز می خوانیم، خم می شویم، می گوییم سُبحَانَ رَبی اَلعَظیمِ
وَ بِحَمدِه، سجده که می رویم، سُبحانَ رَبی اَلاَعلَی وَ بِحَمدِه، در
حقیقت یک جور حرکتیست که در پیامبر ایجاد شد. وقتی که این احوال را در این
عالم دید، در واقع تبعیت کرد از این وضعیت، همپایی و هماهنگی کرد با این
عالمی که می دید در خروش است، لذا خودش هم خروش بر می آورد. همه ی این
اتفاقات در همان غار (حَرا) افتاد.
هرچه
بود به هرحال در آنجاها بود، هرچه که بر او پیدا شد و کشف شد، و حتی
حرکاتی که بدن او به تبع روح او پیدا کرد که ما اسمش را می گذاریم "نماز
خواندن".
حتی این ذکری که برزبان او جاری شد.
آدم
وقتی که حالتی در روح او پیدا می شود، این حالت به تن هم سرایت پیدا می
کند، شما وقتی که یک کسی را دوست دارید و با او حرف می زنید، کلماتتان هم
لطیف تر می شود، صدایتان هم آرام تر می شود. وقتی که به کسی احترام می
گذارید، خود به خود تعظیم می کنید، بدنتان هم خم می شود. این ها هیچ کدام
اعتباری و قراردادی نیست، این ها خودش این طوری می شود. وقتی خیلی خوشتان
می آید و تعجب می کنید، لبتان به لبخند باز می شود، وقتی غمناک می شوید،
چهره تان گرفته می شود. این ها هیچ کدامش روی قرارداد نیست، این اتفاق ها
به طور طبیعی می افتد. یعنی این تأثیری است که نفس روی بدن می گذارد، بدن
را به دنبال خودش می کشد و به تبعیت وادار می کند.
پیامبر
وقتی که غلغل اجزای عالم را می شنید که همه دارند تسبیح می کنند، خودش هم
زبانش به تسبیح باز می شد. وقتی که این خضوع همه جهان را در مقابل خداوند
می دید اصلا بی اختیار خضوع می کرد و خم می شد و به سجده می افتاد.
خیلی
طبیعی این اتفاقات برای او افتاده است، خیلی راحت، یعنی پیامبر این کشفی
که در این جهان می کرد این چنین نبود که فقط در عرصه ذهن او و روح او باقی
بماند، تن را به دنبال می کشاند، بدن را فرمان اطاعت از حالت روحی می داد و
این هماهنگی فقط هماهنگی روحی نبود، هماهنگی جسمانی هم بود. درست شبیه
این که وقتی خیلی طربناک می شوید، بی اختیار به رقص هم می افتید و بدن
حرکاتی می کند که این طرب روحی را نشان می دهد، و بیرون می ریزد. و در واقع
نماز هم یک چنین چیزی است. یعنی یک نوع هماهنگی بدن است با نفس، با روح،
به شرط این که روح به این تجربه نائل شده باشد که در مقابل یک عظمتی خضوع
می کند و با یک جهانی هماهنگی می کند و صدای آن ها را تکرار می کند، یعنی
آن ها تسبیح می گویند، این هم تسبیح می گوید. آن ها خم می شوند، این هم خم
می شود. آن ها به سجده می افتند، این هم به سجده می افتد.
مگر در قرآن نیست که "همه چیز سجده خدا می کنند"؟ (آیه اش را نمی خوانیم چون همه اینجا باید سجده کنیم).
و
این اتفاق برای پیغمبر دقیقاَ به طور طبیعی افتاده بود. و به همین دلیل
است که (همیشه گفته ایم و اینجا هم تکرار می کنیم که) آنچه در پیامبر اتفاق
افتاد، ما مسیر عکسش را می رویم. یعنی او ابتدا از روحش شروع کرد و به
جسمش رسید. ما از جسم آغاز می کنیم تا بلکه تأثیرات روحی در ما داشته باشد.
یعنی او ابتدا روحش نماز خواند و بعد بدنش تبعیت از روح کرد. ما ابتدا
نماز می خوانیم و حرکات بدنی انجام می دهیم به امید این که رفته رفته
ارتقاء روحی پیدا کنیم و به آنجا برسیم.
تمام
آن احوالی که برای آن بزرگوار حاصل می شد و آن کشف ها، تجربه ها، آن خلوت
نشینی ها، شوقی که او را به عبادت برمی انگیخت، درست مثل یک تشنه ای که به
آب احتیاج پیدا می کند، احتیاج روحی پیدا می کرد. لذا این عبادت کردن یک
کاری نبود که او با ملالت و یا از سر تکلیف بکند، خودش به عبادت اشتیاق
پیدا می کرد. این پرستیدن، ستایش کردن، یک چیزیست در این آدم، آدم وقتی که
یک محبوبی دارد، اصلا مایل است که به تکرار او را ستایش کند، و این یک نیاز
روحیست. وقتی که در مقابل یک بزرگی هست، دوست دارد که خضوع خودش را نشان
بدهد، دوست دارد بگوید که من نسبتم با تو نسبت متقارن و مساوی نیست، و من
در جای پائین تری ایستاده ام. و این اظهار، این ابراز، وقتی که خصوصا پای
ستایش در میان می آید، این ستایش ها روح آدمی را تغذیه می کند. نمی شود که
بر شما یک عظمتی متجلّی شود و شما همین طور ساکت بنشینید. البته یک وقت
هایی هم ممکن است که آن تجلّی آنقدر عمیق و عظیم باشد که شما را خشک کند.
که به تعبیر مولوی:
پیـشِ شـیـری آهــویـی مدهوش شد
هستیَش در هستِ او روپوش شد
...........
احساس تازگی و آرامش
قبل
از خواب چشمان خود را آرام بسته و بدنتان را شل کنید؛ به گونه ای که هیچ
تنشی در بدنتان نباشد.اکنون خیال کنید که رودخانه ای با شتاب و پر خروش در
میان دو کوه جریان دارد .آن را نگاه کرده و به درونش شیرجه بزنید؛ اما شنا
نکنید.اجازه دهید که بدنتان بدون هیچ تنشی شناور شود.
اکنون تنها شناورید و دارید با آب رودخانه پیش می روید.جایی نیست که به آن برسید و مقصدی ندارید؛ بنابر این به شنا کردن نیازی نیست، خود را مانند برگی خشک احساس کنید که بی هیچ کوششی روی آب شناور است .این حس شما را با معنای "تسلیم" و" توکل" و "رها ساختن کامل "آشنا می سازد.
اثرات این مدیتیشن
مطلق بینی و نسبیت:
عدم تجهیز به این بینش (قانون نسبیت) ما را دچار کثرت می کند. ما انتظار داریم انسان ها خوب مطلق باشند ،اگر خوب مطلق نبودند، کنارشان می گذاریم.
اگر دوستان قبل خود را نداریم، نشان می دهد به سمت کثرت رفته ایم !
اگر تحمل دیدن اشتباه دوستانمان را نداریم، برای این است که مطلق نگاه کردیم !
نسبی بودن توقع ما را کم می کند، ولی مطلق گرایی توقع ما را بالا می برد.
یک
نفر اگر هزار تا حسن دارد، ولی یک عیب هم دارد و این عیب ما را شوکه نمی
کند، وحدتمان به کثرت تبدیل نمی شود و در فاز منفی نمی رویم.
الان ما درگیر مطلق گرایی هستیم. و یک بعدی بودن.
زیبایى یک دوستی را نابود می کند؛ در حالی که می توانستیم نسبی فکر کنیم و یک عیب را به 10 تا حسن پوشش بدهیم.