*فاجعه "جهل مقدس"*
✍️آیت االله سید مصطفی محقق داماد
مـــن این اصطـــلاح را از جوردانو برونو فراگرفته ام:
۴۱۱
سال پیش در روز ۱۷ فوریه ســـال ۱۶۰۰ میلادی جوردانو برونو، فیلسوف
ایتالیایی پس از گذراندن ۸ ســـال در سیاه چال های خوفناک دادگاه
انگیزاسیون (تفتیش عقاید) در میدان کامپو دی فیوری شـــهر رم زنده زنده در
آتش سوزانده شد.
جوردانو برونو کسی بود که از حق تمام انسان ها برای اندیشیدن بدان گونه که دلشان می خواست، دفاع می کرد.
قبل
از این که جوردانو برونو در آتش سوزانده شود، جلادان پاپ برای این که او
را از گفتن سخنان کفرآمیز، از نظر دادگاه انکیزاسیون، بازدارند، زبانش را
قطع کردند. این سرنوشت اغلب فلاسفه و دانشمندان دوره انکیزاسیون (تفتیش
عقاید) کلیسای کاتولیک بود.
نوشته
اند که وقتی برونو را به یک میله آهنین بسته بودند و انبوهی از هیزم برای
سوزاندن او جمع کرده بودند، او هم ساکت بود و تسلیم شده بود و چیزی نمی
گفت؛ ولـــی اتفاقی افتاد که یک جمله تاریخی گفت که در تاریخ باقی ماند. آن
اتفاق این بود که ناگهان دیدند پیرزنی نزدیک شد و تکه هیزمی در دست دارد و
با آوردن نام خدا برلب، آن را به روی هیزم ها انداخت. برونو سکوتش را شکست
و گویی عمل این پیر زن مغز استخوانش را سوزانده بود، گفت:
*«لعنت بر این جهل مقدّست!»*
مهم
ترین و یا لااقل یکـــی از اهم آفت های اجتماعی نه تنها در منطقه اسلامی
بلکه شاید بتوان گفت در سراسر جهان، جوامع دینی از آن رنج می برد، جهل مقدس
است.
*جهل_مقدس جهلی است که بُعد قدسی دارد.*
در
چنین جهلی، شخص جاهل در جهل می سوزد، ولی برای خدا می سوزد. گرسنگی، فقر،
فلاکت، بیماری، جنگ و دشمنی، جنایت، آدمکشی، ایذا و آزار بـــه همنوع همه
را به قصد قربت تحمل می کند و جالب این اســـت که از هرگونه روشـــنگری هم
می هراسد آن هم برای خدا.
در جهل قدسی شـــخص جاهل با نهادی همراه می شود به نام «اعتقاد»؛ یعنی برای چنین انســـانی اعتقاد به جای تفکر می نشیند.
اعتقاد از ریشـــه «عقد» یعنی بستن است. شخصی که به امری معتقد می شود، فکرش را گـــره کرده و معتقداتش را خط قرمز خویش می سازد.
کســـانی
که به جهل مقدس گرفتار می شـــوند، جاهلانه برای خویشـــتن خدا می سازند،
خدایی که ناخودآگاه مجموعه ای از خواسته های خودآنان است.
جهل
مقدس همـــراه با اعتقاد های دینی است؛ ولی دینی که نه براساس تعقل بلکه
براساس هواهای نفسانی انسان معتقد می شود و بالاترین جنایت را ممکن است
مرتکب شـــود، در حالی که خیال می کند برای خداست و متقرّب الی االله می
شود.
موضوع انشاء: ماه محرم
.
محرم خیلی خوب است، ما محرم را دوست داریم..
دوستم پوسترهای خواننده های معروف را از بساطش جمع میکند
و آخرین ورژن پوسترهای علیاکبر و حضرت عباس را در بساطش پهن می کند.
اکبر بلا هر شب با دوست دخترش به هیئت می آیند؛ چون تنها این روزها اجازه می دهند دوست دخترش تا آخر شب بیرون باشد!
..
قدرت سامورایی، شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند
[و روزها مردم را لخت میکند و زورگیری]
..
آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه میکند
[و تا آخر سال هم مشتری هایش را]
..
گلمکانی صاحب بزرگ ترین بنگاه ملک و ماشین شهر، یک ماه تکیه راه می اندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد..!
[و یازده ماه هم سرشان شیره]
..
جوادی رییس شرکت لبنیات و شیر!
سی شب شیر صلواتی به خلق خدا میدهد
[و سیصد و سی و پنج روز هم با اضافه کردن آب, شیرشان را میدوشد]
..
حاج منصور مداح بعد از محرم یک خانه جدید می خرد
و پس از یک ماه عزاداری یک سال به ریش مردم می خندد!
..
ما هم پاتوقمان را از کافی شاپ ها به پشت دستههای عزاداری انتقال می دهیم!
پس نتیجه می گیریم محرم خـــــیلی خوب است!
حسین را نمی شناسم، ولی وقتی از راننده تاکسی خواستم ضبطش را روشن کند، گفت:جوان مگه مسلمان نیستی؟امروز روز اول محرم است!!
فکر کنم به خاطر همین کرایه ام را دو برابر حساب کرد!
حسین
را نمی شناسم، ولی گویا حاجی سر کوچه خوب او را می شناخت که تا نیمه شب
چنان بر طبل می کوبید تا کودکی ک از زور گرسنگی به سختی خوابش برده بوده،
باز بیدار شود...
حسین را نمی شناسم، ولی شاید فردا سراغش را از پیرزن کارتن خوابی که تا صبح
جلوی حسینیه به خود پیچیده بود، گرفتم...
شاید
نباید سراغ حسین را در سرزمینی بگیرم که مردمانش نعره هایشان را برای خار
پای کودکان فلسطین سر می دهند و نه پاشیدن اسید بر سر و صورت ناموس
مملکتشان...
حسین را نمی شناسم، ولی عده ای را می شناسم که نعشه می کنند و برای زنجیر زدن آماده می شوند!
حسین را نمی شناسم، ولی می شناسم بسیاری را که ماه ها می دزدند و می چاپند و چند روز نذری می دهند تا این را به آن در کنند!
حسین را نمی شناسم، ولی حسینی های ادعایی کاذب را خوب می شناسم ،،!!
کتاب بازان و کتاب خواران و کتاب کاران!
سلام و درود به همۀ
کتاببازان (کسانی که عاشق کتاب هستند)،
کتابخواران (کسانی که بسیار کتاب میخوانند)
و
کتابکاران (کسانی که سروکارشان با کتاب است، مثل: نویسندهها، مترجمها، ناشرها، کتابفروشها و ...)
این کانال سعی دارد آهسته و پیوسته در مسیری گام بردارد که در روزگار ما کمتر مورد توجّه قرار گرفته؛ یعنی کتاب و مطالعه.
ما شروع کار خود را در چهار سرفصل تعریف کردهایم:
اوّل.
گزیده کتاب یا گزینگویهها و خلاصهها(متن و صدا یا نوشتاری و شنیداری):
در این بخش ما سعی میکنیم به صورت روزانه قطعات خواندنی کتابهایی را که
میخوانیم یا تورّق میکنیم، با شما به اشتراک گذاریم.
دوّم.
اخبار حوزه کتاب: سعی ما این است از خِلال رصدها و اخبار مختلف حوزه کتاب
مثل: نقد و تحلیلها، تازههای نشر، احوال نویسندگان و اهل کتاب و... بخشی
را در اینجا بازنمایی کنیم. این بازنمایی شامل: بازنشر، بازتولید، تولید
و... خواهد بود.
سوّم.
پیشنهاد کتاب برای آخر هفته و مناسبتهای مختلف: امروزه در هیاهوی زندگی
شهری و لابهلای دردسرهای مدرنشدگی زمانۀ ما فراغتهای هفتگی بهترین فرصت
برای مطالعه است. علاقهمندان برای انتخاب کتابهای خوب و مناسب با مشورت و
پیشنهاد بهتر میتوانند دست به انتخاب بزنند. ما از طریق کتابفروشان و
بعضی کارشناسان این زمینه را فراهم خواهیم نمود.
چهارم.
مشاورههای مختلف در زمینه کتاب و مطالعه: ما معتقدیم بخشی از
کتابناخوانی افراد مختلف جامعه ما به خاطر آشنا نبودن، ناآموخته بودن و
آموزش ندیدن است. در این بخش قرار است به اندازه قابلیّت و ظرفیّت خود و
همکاری شما همراهان عزیز بخشی از این مسئله یا آسیب برطرف شود. شما
میتوانید سؤالات خود را در زمینههای مختلف پژوهشی، مطالعاتی، سیر
مطالعاتی و... برای ادمینهای کانال بفرستید و در اوّلین وقت ممکن منتظر
پاسخگویی آنها باشید.
ما را در تلگرام به آدرس: @saadlibrary
و
در اینستاگرام به آدرس: https://www.instagram.com/saadlibrary
دنبال کنید و منتظر ایجاد سایت و کارگاههای متنوّع ما در سال تحصیلی پیشرو باشید.
هیئت تحریریّۀ صاد منتظر کلیکهای پرمحبّت و صمیمی شماست.
@saadlibrary
✉️ نامه ای از دکتر ویکتور فرانکل
مردی
که از زندان آشویتس در لهستان (قتلگاه آدم سوزی) توانست فرار کند، دکتر
ویکتور فرانکل اتریشی بود و با توجه به خودکشی ها و فجایع زیادی که با چشم
خودش دیده بود، روانشناسی بسیار متبحر شده بود، مدیر مدرسهای فعال بود. او
در آغاز هرسال تحصیلی برای معلمان مدرسه این نامه را می فرستاد!
کسی
هستم که از یک اردوگاه اسیران جان سالم به در برده است. چشمانم چیزهایی
دیده که چشم هیچ انسانی نباید می دیده، اتاق های گازی را دیدم که توسط
بهترین و ماهرترین مهندسین ساختمان ساخته شده بودند.
بهـترین و متخصصترین پزشکانی را دیدم که کودکان را به شکل ماهرانه ای
مسموم می کردند. نوزادانی که توسط آمپول های پرستارهایی مـُردند که بهترین
پرستاران بودند، انسان هایی که توسط فارغالتحصیلان دبیرستان ها و دانشگاه
ها سوزانده شدند.
به آموزش به این دلیل مَشکوکم. چیزی که از شما میخواهم این است که:
برای
انسان شدن دانش آموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ
دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی
اهمیت پیدا می کند که به انسان شدن کودکان کمک کنید و این کلید انسان بودن
این کودکان در آینده است.
پزشک
شدن ، مهندس شدن ، متخصص شدن ،کار سختی نیست و میشه با چند سال درس خوندن
بهشون رسید و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشکان زیادی داریم و هم مهندسین
زیادی داریم. اما بزرگ ترین ثروت ما انسانیت و اخلاق ما هست که با هـیچ
مدرکی قابل مقایسه نیست...!