موضوع انشاء: ماه محرم
.
محرم خیلی خوب است، ما محرم را دوست داریم..
دوستم پوسترهای خواننده های معروف را از بساطش جمع میکند
و آخرین ورژن پوسترهای علیاکبر و حضرت عباس را در بساطش پهن می کند.
اکبر بلا هر شب با دوست دخترش به هیئت می آیند؛ چون تنها این روزها اجازه می دهند دوست دخترش تا آخر شب بیرون باشد!
..
قدرت سامورایی، شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند
[و روزها مردم را لخت میکند و زورگیری]
..
آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه میکند
[و تا آخر سال هم مشتری هایش را]
..
گلمکانی صاحب بزرگ ترین بنگاه ملک و ماشین شهر، یک ماه تکیه راه می اندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد..!
[و یازده ماه هم سرشان شیره]
..
جوادی رییس شرکت لبنیات و شیر!
سی شب شیر صلواتی به خلق خدا میدهد
[و سیصد و سی و پنج روز هم با اضافه کردن آب, شیرشان را میدوشد]
..
حاج منصور مداح بعد از محرم یک خانه جدید می خرد
و پس از یک ماه عزاداری یک سال به ریش مردم می خندد!
..
ما هم پاتوقمان را از کافی شاپ ها به پشت دستههای عزاداری انتقال می دهیم!
پس نتیجه می گیریم محرم خـــــیلی خوب است!
حسین را نمی شناسم، ولی وقتی از راننده تاکسی خواستم ضبطش را روشن کند، گفت:جوان مگه مسلمان نیستی؟امروز روز اول محرم است!!
فکر کنم به خاطر همین کرایه ام را دو برابر حساب کرد!
حسین
را نمی شناسم، ولی گویا حاجی سر کوچه خوب او را می شناخت که تا نیمه شب
چنان بر طبل می کوبید تا کودکی ک از زور گرسنگی به سختی خوابش برده بوده،
باز بیدار شود...
حسین را نمی شناسم، ولی شاید فردا سراغش را از پیرزن کارتن خوابی که تا صبح
جلوی حسینیه به خود پیچیده بود، گرفتم...
شاید
نباید سراغ حسین را در سرزمینی بگیرم که مردمانش نعره هایشان را برای خار
پای کودکان فلسطین سر می دهند و نه پاشیدن اسید بر سر و صورت ناموس
مملکتشان...
حسین را نمی شناسم، ولی عده ای را می شناسم که نعشه می کنند و برای زنجیر زدن آماده می شوند!
حسین را نمی شناسم، ولی می شناسم بسیاری را که ماه ها می دزدند و می چاپند و چند روز نذری می دهند تا این را به آن در کنند!
حسین را نمی شناسم، ولی حسینی های ادعایی کاذب را خوب می شناسم ،،!!