✅ #فرهنگ
#دزدی فقط بالا رفتن از دیوار مردم نیست
▫️ وقتی پزشڪی برای «نفع رساندن» و گرفتن درصد به همڪار رادیولوژیست خود، بیمار بی خبر از همه جا را به او حواله می ڪند،
این دزدی است!
▫️ وقتی راننده تاڪسی مسافر شهرستانی ناآشنا را در شهر دور خودش می چرخاند و دو برابر ڪرایه می گیرد،
این دزدی است!
▫️
وقتی تعمیرڪار ماشین با دست های چرب و چیلی و در حالی ڪه عرق پیشانی اش را
پاک می ڪند، برای تعویض یک پیچ ،به دروغ می گوید فلان قطعه خراب شده و از
شما دویست هزارتومان می گیرد، شما نمی دانید و تشڪر هم می ڪنید، ولی خودش
می داند که ٥هزار تومن مشکل ماشین شما حل می شد،
این دزدی است!
وقتی
داروساز در داروخانه،برای سود بیشتر خود ،شما را متقاعد می کند که داروی
خارجی بخرید، و به دروغ می گوید از نوع ایرانی خود خیلی بهتر است.
این دزدی است!
▫️ دزدی فقط جیب بری توی اتوبوس نیست.
دزدها هم همیشه روی دست شان خالڪوبی ندارند و ڪاپشن خلبانی نمی پوشند.
دزدها می توانند بوی خوش ادڪلن بدهند،
ساعت گران قیمت ببندند،
می توانند لباس مارک دار بپوشند،
اما وقت و عمر مردم را بدزدند.
▫️ وقتی مسئولی به جای حل ڪردن مشڪل مردم مدام وعده می دهد، اعتماد آن ها را می دزدد،و رقیب خود را به دروغ تخریب می کند.
این دزدی است!
▫️
وقتی استاد دانشگاه بدون مطالعه سر ڪلاس حاضر می شود و برای پر ڪردن وقت
ڪلاس از دانشجوها می خواهد یڪی یڪی بیایند و «ڪنفرانس»! بدهند،
این دزدی است!
▫️ وقتی ڪارخانه داری به جای لیمو
اسید سیتریک می ریزد توی شیشه
و به اسم آبلمیوی خالص به خلق الله می فروشد،
این دزدی است!
▫️وقتی
ڪه عده ای به نام لیدر اندیشه فریب مردم می دهند و با لابی گری و معامله
پشت پرده، مهره مورد نظرشان را برای منافع خودشان بر مردم قالب می ڪنند.
این دزدی است!
کافی است بدانیم خدا می بیند
و بدانیم ڪه چوب خدا صدا ندارد...
#آتش_به_اختیار
@drbehnz
دکتر عبدالکریم سروش:
استبداد صغیر را نمی دانم، ولی از حرمسرای ناصری اطلاع دارم!
بسیاری
از مردم بهتقریب میدانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و
خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان، اما من دانشجویانی را دیدهام که
نمیدانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا پسرش.
ایرانیان، قطعههایی از تاریخ را هزار بار شنیدهاند و میدانند، اما تمایلی به شنیدن مهمترین بخشهای تاریخ معاصرشان ندارند.
نام
تمام جنگهای صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی
و اموی را میدانند، ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه
دورهای است و چرا آن را «صغیر» مینامند، مات و مبهوت به پرسشگر نگاه
میکنند.
آیا
در صد و بیست سال گذشته، یک ایرانی را میتوانید پیدا کنید که یک بار برای
میرزا یوسفخان مستشار الدوله اشک ریخته باشد؟ نه! چرا؟ چون ایرانی
نمیداند او کیست. او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه»،
میخواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم ماهها در
سیاه چال قجری، کتک خورد.
شکنجهگر
او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر
میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و
مظلومیت درگذشت.
این
روضههای جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی میداند محمدعلی شاه،
روزنامهنگارانی همچون صوراسرافیل و ملک المتکلّمین را چرا و چگونه کشت؟ آن
دو را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند
که وقتی مُردند، شکنجهگران خوشحال شدند؛ چون دیگر توان و نیرویی برای
ادامۀ شکنجه نداشتند.
به
گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان
این سرزمین زیر سختترین شکنجهها، کلمۀ مشروطه و عدالتخانه و آزادی را
فریاد کشیدند. آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛ چون باورش نمیشد که چند جوان
فُکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.
ایرانیان
از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمیدانند که نام یکی از بزرگراههای
تهران است، و از جنس اختلافات او با روشنفکران و آخوند خراسانی(رهبر معنوی
مشروطه) در بیخبری محض به سر میبرند. ایرانی نمیتواند دربارۀ رژیم پهلوی
که آن را برانداخت، بر پایۀ منابع و آگاهیهای مستند، چند دقیقه سخن
بگوید؛ اما از حرمسرای یزید و حیلههای معاویه بیخبر نیست.
آیا
جماعت ایرانی دربارۀ ستارخان و علت لشکرکشی او از تبریز به تهران، بیشتر
میداند یا دربارۀ قیام مختار؟ چند ایرانی را میشناسید که نام تیمورتاش و
علیاکبر داور را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را میشناسید که نام خواجه نظام
الملک طوسی را نشنیده باشد؟
کسی
که نمیداند علیاکبر داور کیست، نخواهد دانست که دادرسی در ایران چه
مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم. کسی که زندگی تیمورتاش را
نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل
گرفت؟ کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ معاصر، مهمترین اطلاعات را
نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟
چند
ایرانی را میشناسید که بداند چرا در مجلس پنجم مشروطه از پیشنهاد رضاخان،
مبنی بر تغییر سلطنت قاجار به جمهوری، استقبال نشد؟ چرا بازدیدکنندگان از
«خانۀ مشروطیت» در تبریز به اند ازۀ زائران یکی از امامزادههای کاشان
نیست؟
آیا
مردم ایران میدانند چرا انگلیسیها رضاشاه را تبعید کردند؟ آیا کسی
میداند چرا ناصرالدّین شاه مخالف تدریس جغرافیای بین الملل در دارالفنون
بود؟ این دانستنیها برای ما به اندازۀ باران برای باغ لازم است.
مدرسه
به معنای امروزین آن، به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصر
الله ملک المتکلّمین در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت. پیش از او و
همفکرانش، فرزندان ایران در مکتبخانهها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن،
دو پیش اُن» میخواندند. او برای این که علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس
ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر. قبر او در یکی از
قبرستان های قم است.
نوروز
امسال برای زیارت قبر او به آنجا رفتم. هر چه گشتم قبرش را نیافتم. هیچ کس
هم نام او را نشنیده بود و نشانی قبرش را نمیدانست. در همان قبرستان،
مردی عامی ولی صاحب کرامات دفن است. میگویند او بدون آن که سواد خواندن و
نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که میدید، میشناخت. بر مزار
او مقبرهای ساختهاند و مردم نیز گروهگروه به زیارتش میروند.
اگر
آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی
است. آلزایمر ملی، این سرمایۀ سرنوشتساز را بر باد داده است. کتابهای
درسی و رسانهها بهویژه صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک
داشتهاند.
پانزده ثروت واقعی
1 نگرش مثبت
2 ارتباط موثر
3 ادب
4 یادگیری مادام العمر
5 انضباط شخصی
6 تندرستی واقعی
7 آرامش خاطر
8 خلّاقیّت
9 عشق ورزیدن به کار
10 داشتن برنامه و هدف
11 داشتن قلب و زبان شاکر
12 درک دیگران
13 استفاده موثّر از زمان
14 بخشندگی
15 اعتماد به نفس.
اندیشه های ناب