خودسانسوری ممکن است درست به اندازه سانسور حکومتی برای آزادی بیان خطرناک باشد.
هر بحثی در مورد آزادی بیان باید به دو موضوع مهم یعنی لطیفه و مسائل نژادی بپردازد.
لطیفه ها دقیقا دیدگاه نیستند، ولی به همان اندازه ممکن است توهین آمیز باشند. بنابراین آیا برای گفتن لطیفه نیز باید به اندازه اظهارنظر آزادی بیان وجود داشته باشد؟
چنین سابقه ای باعث شده که امروزه برخی معتقد باشند که آزادی بیان مطلق لزوما خوب نیست و قانون باید از جوامع و گروه هایی که ممکن است هدف تبعیض و تنفر قرار بگیرند، در برابر سوءاستفاده از آزادی بیان حفاظت کند.
نمونه بارز بحث مربوط به حدود آزادی بیان و حفاظت قانون از گروه هایی که ممکن است مورد تبعیض قرار بگیرند، ماجرای قتل کارکنان مجله طنز شارلی ابدو بود.
باید به یاد داشت که گاهی بدون این که توهینی صورت گرفته باشد، یک اظهار نظر و دیدگاه توهین آمیز تلقی می شود. به این معنا که برخی از گروههای اجتماعی، سیاسی یا نحله های فکری عمدتا به دنبال این هستند که از اظهارنظرهای بی آزار دیگران توهین و تبعیض بیرون بکشند.
یکی از فواید یا رسالت های لطیفه، برجسته کردن خصوصیت های یک گروه قومی و نژادی و در نهایت پذیرفتن و خو گرفتن به نقد خود و دیگران است.
برخی از گروههای قومی یا مذهبی بیش از سایرین در مورد خودشان لطیفه می سازند و در جامعه و جهانی که از نظر نژادی و مذهبی بسیار متنوع است، رواج چنین لطیفه هایی که حساسیت ها و تبعیض ها را به خنده می گیرند، می تواند زمینه تساهل و همزیستی بیشتر را فراهم کند.
در این مورد نیز می توان گفت که افراد کوتهبین و متعصب در توهینآمیز تلقی کردن لطیفه ها مهارت ویژه ای دارند و با دستاویز قرار دادن این موضوع می خواهند بر سایرین برتری ناموجه به دست بیاورند.
البته تردیدی نیست که لطیفه های توهین آمیز هم فراوانند. اکثر ما تلاش می کنیم تا از چنین شوخی هایی پرهیز کنیم، ولی در مجموع راه مقابله با لطیفه های توهین آمیز چیست؟
راه حل، قانون گذاری نیست. هیچ قانون، هیچ توجیه و تفسیر جدیدی از جرم و مجازات نمی تواند کسانی را که در مکتب "توهین شدگی و قربانی نمایی" مهارت دارند، قانع کند.
دستهجات تندرو از هر قماش و مکتبی، برای سایرین این حق را قایل نیستند که به اعتقادات تندروانه آن ها بخندند. آن ها حتی تلاش می کنند شوخی با مرام آن ها را خطرناک کنند.
ولی نباید فراموش کرد مجرمان واقعی، کسانیاند که هر شوخی و طنزی را توهین می دانند و با خشم و خشونت به شوخی پاسخ می دهند.
در مورد مسائل نژادی نیز در بسیاری از جوامع مدرن مقرراتی برای جلوگیری از اظهارنظرهای آزادانه وجود دارد. مثلا در مورد هولوکاست در برخی از کشورها مثل فرانسه منکران وقوع این فاجعه تحت تعقیب قانونی قرار می گیرند.
آیا وقوع این کشتار هولناک می تواند بحث و اظهار نظر در مورد دلایل آن را ممنوع کند؟
دیدگاه ها و رفتار نژادپرستانه را با ممنوع کردن بیان نظریات نمی توان از بین برد. برعکس اعمال ممنوعیت به این دیدگاهها جذابیت ویژه ای می دهد.
مخربترین عنصر تبلیغات آلمان نازی علیه یهودیان نه پروپاگاندای ضد یهود بلکه سرکوب افراد و دیدگاههایی بود که با این تبلیغات مخالف بودند و در نتیجه کل جامعه آلمان یا از این نسل کشی حمایت و یا در قبال آن سکوت کرد.
اما در مقابل می بینیم که جامعه سیاه پوستان آمریکا دقیقا با بهره گیری از آزادی بیان نسبی در آن کشور توانست با قانع کردن مردم عادی به حقوق شهروندی مساوی دست یابد.
نه فقط مبارزه سیاه پوستان و طرفداران برابری نژادی بلکه آزادی بیان اکثریت جامعه برای نشان دادن مخالفت با تبعیض زمینه ساز این تحول شد.
این بحث برای بریتانیا اهمیت فراوانی دارد. کنترل فضای عمومی به بهانه سرکوب نظریات "نژادپرستانه" شرایطی به وجود آورده که بسیاری در هراس از خشم و انزجار دیگران دست به عصا در میدان مین راه می روند.
ادارات دولتی و کارمندان بخش های عمومی مثل آموزگاران، شهرداران و حتی ماموران پلیس به خاطر این ملاحظات مجبور می شوند از اعمال خلاف برخی افراد صرف نظر کنند.
یک نمونه برجسته هراس از اجرای قانون موارد آزار جنسی بود که در شهر روتردام و نقاط دیگر روی داد. چون اکثر مرتکبان این اعمال اعضای یک جامعه مهاجر بودند. مسئولان امور از ترس این که به نژاد پرستی متهم شوند، واکنش لازم را نشان ندادند. این رفتارها تجلی کامل خودسانسوری است.
خودسانسوری حتی از سانسور حکومتی زیانبارتر است؛ چون هر بحث و دیالوگی را مطلقا ممنوع و متوقف می کند. مهاجرت گسترده جامعه ما را دست خوش تغییرات عمیقی کرده که به طور بالقوه می توانند زیانبار باشند. ولی مشکل این است که همراه با این تغییرات افکار عمومی به حد کافی حق بحث و اظهار نظر نداشته، گو این که ما در مورد آینده خود حق تصمیم گیری نداریم.
به این دلیل، امروز می بینیم که در سراسر اروپا شکایت از این وضعیت گسترش یافته است. افراد و گروه هایی که بحث در این مورد را به راه انداخته اند، به شدت مورد حمله قرار می گیرند و شخصیت آن ها تخریب می شود. در نتیجه در مورد مسئله ای که به شدت به بحث، استدلال و دیالوگ نیاز دارد، ضعف منطق و عدم استدلال حاکم شده است.
همان طور که در آغاز این مطلب هم اشاره کردم، یکی از عواملی که به خودسانسوری در جوامع مدرن دامن می زند، رواج روحیه و دیدگاه هایی است که همواره به دنبال یافتن عنصری توهین آمیز در سخنان و مواضع دیگران هستند. گاه این فضای کنترل به حدی تشدید می شود که فرد دگراندیش نه به خاطر سانسور حکومتی بلکه در هراس از حمله بهانه جویان وادار به سکوت می شود.
یکی از محیط هایی که فضای "توهینجویی" به شدت بر آن حاکم شده دانشگاههای آمریکاست. در هر یک از زمینه هایی که دگمهای سکولار آن را ملک طلق خود می دانند - مسائل نژادی، گرایش های جنسی و فمینیسم - استادان و دانشجویان مجبورند جلوی زبان خود را بگیرند.
واکنش به بیان نظریاتی که خارج از عرف پذیرفته شده و تنگنظرانه قرار دارد، چنان تند است که در برخی از دانشگاهها برای دانشجویانی که به خاطر نظریات عرف شکن خود مورد هجوم دیگران قرار می گیرند، اتاق های ویژه استراحت و مشاوره درمانی در نظر گرفته شده است.
این مثال به خوبی نشان می دهد که محدودیت ها و حملات به آزادی بیان حتی در شکل خوسانسوری می تواند تا جایی پیش برود که راه کسب دانش را مسدود کند.
دقیقا به همین دلیل، ما باید ارزش آزادی بیان را به خوبی درک کنیم و حرف جان استوارت میل را به یاد بیاوریم که تاکید می کرد آزادی بیان بنیاد یک جامعه آزاد است و بدون آزادی بیان واقعا نخواهیم فهمید که چه می اندیشیم.