مقاومت در برابر کتاب خواندن!!
یعنی
اگر داغ و درفشمان کنند و به میخ و سیخمان بکشند و از دروازهی شهر
آویزانمان فرمایند و... اگر سربهسر تن به کشتن دهیم، عمرن که کتاب
بخوانیم!
ما اصلن یک جور مقاومت عجیبی در برابر کتابخواندن داریم که تفلون در برابر چسبیدن غذا به ماهیتابه ندارد!
چنان نسبت به کتاب خواندن نفوذناپذیریم که ایزولاسیون هیچ پشتبامی نسبت به باران و برف چنین عایق نیست!
یعنی حاضریم وقتمان را با خاراندن پسِ سر و شمردن شورههای روی شانهمان تلف کنیم، اما دو صفحه یا چهار خط کتاب نخوانیم!
یکی
از بارزترین خصوصیات ما ایرانیان که دیگر دارد به شناسنامهمان تبدیل
میشود و اوراق هویتی و شاخصهی ممیزهی ماست، همین کتاب نخواندن است!
جالب
این است که تمام دک و پُزمان به گذشتهی مکتوبمان است که بع له... اما به
حال و گذشته و آیندهی مکتوب خود به اندازهی تخم گشنیز (مودب برخورد
کردم) هم اعتنا نداریم!
عملن
و علنن به کسانی که کتاب میخوانند، میخندیم. آشکارا اگر کسی کتابخوان
باشد، جزو قوم یعجوج و ماجوج میدانیمش. معتقدیم تا وقتی میشود رفت جُردن
یا خیابان اندرزگو یا... (هر شهری، محلی) دور دور کرد. خریت محض است وقتت
را حرام کنی و کتاب بخوانی!
اگر کسی در خانهاش کتابخانه دارد، انگار در توالت منزلش بند رخت کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده باشد!
در
اثاثکشی، یخچال سایدبایساید و حملونقل آن برایمان از بدیهیات است،
اما چهارتا کارتن کتاب را بدبارترین، سنگینترین و مزاحمترین اثاثیه
میدانیم (جالب این است که عزیزانی که شغل شریفشان همین جابه جایی بار و
اثاثیه و اسبابکشی است هم از یخچال فریزر و لباسشویی و گاز و کمد... کمتر
گله دارند تا از کارتن های کتاب!)
مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید دکتر بروند؟
یعنی
صفا میکنیم برای خودمان. کتابفروشیها میشود پیتزافروشی، کتابخانهها
حداکثر شده قرائتخانهی پشتکنکوریها، تیراژ کتاب لای باقالی،
کتابخوانها (اگر بیابیم) اهالی مریخند، ما هم که باحالیم! همه هم که
شیرینزبان و طناز و بذلهگو!
از
طرف میپرسی آخرین کتابی که خواندهای کی بوده؟ می گوید میخواستم آخرین
درسم را پاس کنم. بعد هم هرهر میخندد، طوری که بیستویک دندان خراب از
مجموع سی و دو دندانش را میشود شمرد. خب کتاب نمیخوانی که مسواک هم
نمیزنی! بعد میشود این، و نق میزنی به قیمت دندانپزشکی!
خوشبختانه
تنها مسئلهای که بین تمام صنوف، از پزشک و داروساز و دندانپزشک تا کارمند
و راننده و حسابدار و مکانیک و باغبان و... مشترک است، همین کتاب نخواندن
است!
یعنی
اصلن میشود آن را میثاق جمعی ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه بر آن
وفادار خواهند ماند! کُرد و ترک و فارس و گیلک و مازنی و ... هم ندارد. شکر
خدا تمام اقوام و طوایف مختلف ما نیز در یک اتحاد ملی-میهنی بر سر کتاب
نخواندن به توافق و تفاهمی چنان سترگ دست یازیده اند که بی آن که جایی
ثبتاش کنند، از هر قانون مثبوت و مضبوطی گرانقدرتر میشمارندش و در
پاسداشت آن به جد و به جان میکوشند!
آن
طرف دنیا تیراژ کتابهایشان میلیونی است و یک دههای میشود آیبوک را هم
فراگیر کردهاند، اما ما توانستهایم طی یک دههی اخیر تیراژ کتابهایمان
را به یک سوم کاهش دهیم و از شوق این امر، همگی لامبادا برقصیم و احساس شعف
کلیهی منافذمان را پر کند!